دیلماج
چه چیز سخت تر از گفتن از خود است!
Friday, July 30, 2004
نامه به دختری که خواهم داشت
بیایی اگر تنت را خواهم شست،بند نافت را مثل اساطیر به زمین خواهم سپرد.نشانه باروری ام را به بارورترین زن به زمین خواهم سپرد.نامی بر تو خواهم گذاشت از بهار از درخت از طبیعت.نامت را زمین خواهم گذاشت.تو هنوز ندیدی اش آنقدر قشنگ است آنقدر قشنگ است که نگو.چهار فصل دارداولیشبهار است ندیدی ،ندیدی چه عروسی است سبز سبز.اگر بدانی چقدر گل داردچه آلوچه هایی دارد.می توانی از درخت هایش بالا بروی و آلوچه بچینی ،فقط مواظب باش از آن بالا نیفتی،بیفتی اگر هم دل من می شکند همپاهای تو و آنوقت دیگر نمی توانی در کوچه های گرم تابستان بدوی،دومین فصل زمین است.اگر بدانی چقدرمیوه دارد ،چه میوه هایی دارد این فصل قهوه ای است برای من که قهوه ای است،قهوه ای که کم کم رنگ می بازد و نارنجی و زرد می شود تا به پاییز برسد،فصل مدرسه و مهر.من این مهر را خیلی دوست دارم،روزگاری می خواستم اسم تو را مهر بگذارم،اما بعدا گفتند شناسنامه نمی دهند.این داستان شناسنامه هم داستان جالبی استکه بعدا برایت تعریف می کنم.مهر هیچوقت تمام نمی شود پاییز اما تمام که بشود،زمین پیر می شود موهایش کنف کنف ، زمستان می شود.اگر بدانی چقدر سرد است از همیشه زمین سردتر است و من وسط این سرما به دنیا آمده ام وسط وسط سرما.ساعت سه صبح.بد موقع است نه؟تو کی می خواهی به دنیا بیایی؟دلت می خواهد اسمت "زمین"باشد به دنیا که آمدی؟                    
قشنگترین نام روی زمین را بر تو می گذارم.می بینی چقدر دوستت دارم؟می بینی دختر؟                                 
Wednesday, July 28, 2004
شهرنوش پارسی پور
یک فسیل پیدا کرد که یک ماهی روی آن حک شده بود و این ماهی به اندازه هزاران سال از همه دریا های دنیا دور بود

Tuesday, July 27, 2004
قلب بیگانه
تو قلب بیگانه را می شناسی
چرا که خود در سرزمین مصر بیگانه بوده ای

Friday, July 23, 2004
ناسازگاری
هیچ کی می دونه این بلاگر چرا  اینقدر با من نامهربونی می کند؟چرا نمی توانم ازش سر در بیاورم از دیروز هر چی پست می کنم می رود توی بایگانی.یکی به دادم برسد.آِ کمک کمک کمک....
گمشده
او را بردند و آنقدر کتکش زدند که او دیگر نبود.صدایش از ته چاه بلند می شد.چاهی که مرد سالاری حاکم بر جامعه کنده بود.
زن
چه حضور شومی داشتند.دو نره غول به نام برادر آمدند و او را با خود بردند، چون او زن بود ،ناموس بود، غیرت بود.دو نره غول آمدند به او توهین کردندبه گوشش سیلی زدند چون قانون با آنها بود.چه حضور شومی داشتند،در را که باز کرد کسی نگفت که اینجا خانه دانشجویی است و کسی غیر از خواهر ما هم اینجا هست یک راست روی ایوان خانه ما بودند دو نره غول که برادر هم بودند عربده می کشیدند اینجا مانده ای که چه و نگفتندکه ساعت یک نیمه شب است دو نره غول حتی به همسایه ها هم فکر نکردندکه از خواب پریده بودند آنها به تنها چیزی که فکر می کردند آبرو بود .و دونره غول آبروی او را بردند .دو نره غول که برادر او بودند او را بردند .دختر روانه کرده ایم درس بخواند سرکش شود؟و او  رنگش پریده بود و او می ترسید نمی توانست حرف بزند هیچ چیز نگفت هیچ چیز.گناهش این بود که دلش می خواست جایی غیر از شهر خودش کار کند.غلط کرده بود.او درس خوانده بود با بدبختی کار پیدا کرده بوداماچه فایده او زن بود .ناموس آن دو نره غول بود .او ترسیده بود او هیچ نگفت،او رفت چون قانون با او نبود.
 
 
 
 این داستان واقعی است .همین امشب ساعت 1:5 بامداد در خانه ای که من و او در آن زندگی می کنیم اتفاق افتاد
زنان
هرگز حضوری به این شومی ندیده بودم.دو نره غول به نام برادر آمدند و "او"را بردندچون زن بود او را بردند چون ناموس بود،گناه بود ،غیرت بود حق نداشت کار کند درس خوانده بود که سرکش شود؟دو نره غول آمدند او را بردند چون قانون با آنها بود،سیلی زدند توی گوشش زدند چون قانون با او نبود او درس خوانده بود کار پیدا کرده بود اما هر چه باشد  زن بود .او را بردند و من از این به بعد مقاله ترجمه می کنم مقاله هایی در مورد حقوق زنان.تا نره غول های دیگری نیایند..... 
Thursday, July 22, 2004
ترانه ای از پاوورتی و سیلن دیون
می خواهم از تو بگریزم
اما اگر ترکت کنم خواهم مرد
می خواهم زنجیرهایی را که به دورم تنیده ای بگسلم
اما حتی تکانی به خود نمی دهم

هر چه که می کنی دیوانه ام میکند
از تو تنها شدن را دوستتر دارم
اما می دانم همین که بروی
زندگیم خالی می شود

زیستن با تو محال است
بی تو زیستن هم ناممکن
هر چه کنی هر چه کنی
نمی خواهم،نمی خواهم
هرگزنمی خواهم جز توکسی را دوست بدارم



غمگینم می کنی
قویم می داری
دیوانه ام می کنی
در اشتیاقم نگه می داری
در اشتیاق خودت نگاهم می داری


زنده ام می کنی
می کشیم
می خندانیم
به گریه ام می رسانی
از تو به گریه می افتم


متنفرم،متنفرم از تو
وآنگاه دوستت دارم
آنگاه دوستت دارم
آنگاه متنفرم
آنگاه دوستترت دارم


هر چه کنی
نمی خواهم،نمی خواهم
هرگزنمی خواهم کسی جز تو را دوست بدارم


بد می کنی با من
خوب می شوی با من
می گذاری باشم
می گذاری با تو بجنگم
بی تو زیستن نمی توانم


به اوج می رسانیم
به حضیض می کشانیم
آزادم می کنی
و دربندم می کنی در بند خودت

متنفرم،متنفرم از تو
وآنگاه دوستت دارم
آنگاه دوستت دارم
آنگاه متنفرم
آنگاه دوستترت دارم
آنگاه دوستترت دارم
،هر چه کنی هر چه کنی
نمی خواهم،نمی خواهم
هرگزنمی خواهم کسی جز تو را دوست بدارم


نمی خواهم،نمی خواهم،نمی خواهم
هرگز نمی خواهم
کسی جز تو را دوست بدارم
جز تو

ترجمه روشنا
اصل ترانه را می توانید اینجا ببینیدhttp://www.kj7.host.sk/i013.html

Labels: