دیلماج
چه چیز سخت تر از گفتن از خود است!
Monday, August 30, 2004
"قسمت دوم ترجمه مصاحبه شیرین نشاط با"نیوزیلند هرالد
س: اغلب از شما با عنوان " ایرانی در تبعید" یاد می شود، خودتان این تعبیر را در مورد خودتان می پذیرید یا نه غیر از این است و شما صرفا خارج از کشور را برای زندگی انتخاب کرده است؟مدت زیادی است که خارج از ایران به سر می برید، 1974 از ایران خارج شدید اما در این فاصله چندین بار به آنجا باز گشته اید.

ج: مدت طولانی از پذیرفتن این تعبیر در مورد خودم سر باز می زدم چرا که همیشه به ایران می رفتم و باز می گشتم .حتی زمانی که همه از رفتن به ایران می ترسیدند من سالی یک بار به آنجا می رفتم .ولی شش سال پیش بود که با آن تجربه وحشتناک مواجه شدم اجازه خروج از ایران را نداشتم و مورد بازپرسی های کابوس واری قرار گرفتم.
. بعدها معلوم شد که آنجا با مشکل مواجه خواهم شد،اما این مسئله منحصر به من نیست
هشتاد درصد از افرادی که در خارج از کشور زندگی می کنند برای بازگشت با مشکل مواجه اند و من در این مورد اغراق نمی کنم .این یک واقعیت است و اگر برگردم آدم های دور و برم با مشکل مواجه خواهند شد.ممکن است عملا هیچ اتفاقی نیفتد اما همیشه این احتمال قوی وجود دارد که کارم به دادگاه کشیده شود.
نشانه های قوی و زیادی وجود دارد که به انجا باز نگردم،متاسفانه اگر چه قلبا دوست ندارم این اصطلاح(تبعیدی) را به کار برم، اما فکر میکنم چاره ای جز این ندارم چرا که تنها به دلیل ترس از مخاطراتی که در آنجا مرا تهدید می کند قادر به بازگشت نیستم و چنین چیزی برای هر کسی که که این حق را از او گرفته یا انکارش کرده اند اندوهبار است.

س: در سال 2000مجله "تایمز" در مصاحبه ای از شما پرسید چرا علاقه به اسلام در غرب اینقدر رو به افزایش است.اما حالا و در شرایط کنونی این سوال را باید به شکل دیگری مطرح کرد و پاسخ گفت .به نظر شما به عنوان یک هنرمند و کسی که از متن این فرهنگ برخاسته و به دلیل کارهای خود همواره با این مسئله سر و کار داشته آیا این روزها گرایش به اسلام در غرب افزایش یافته است ؟
ج:دقیقا همین طور است.خیلی وقتها به سوی همان چیزی که ازآن می ترسم کشیده می شویم.به نظر من اسلام در غرب به عنوان یک مذهب و یک نیرو جایگزین کمونیسم شده است،ایدئولوژی ای که همواره از آن در هراس بوده ایم و در عین حال همواره برایمان جذابیت داشته است.غرب ،اسلام را بزرگترین خطری می داند که آن را تهدید می کند چرا که از نظر ایدئولوژیک بسیار قوی عمل می کند و مذهب و ایمان در زندگی انسان ها نقش مهمی بازی می کنند.
فکر می کنم بزرگترین عامل ایجاد سوءتفاهم در غرب نادیده گرفتن تفاوت ها و یکسان دانستن همه جهان است.بعد ناگهان با فرهنگی مواجه می شوید که که مثل فرهنگ خودتان نیست و به چیزهایی غیر از آن چه شما معتقدید ،معتقد است.این حرف من خیلی کلی است اما فکر می کنم که ما با یک ترس مواجه ایم.
در کارهای هم چهره خشن و واقعیات سیاسی اسلام نمایش داده می شود و هم وجوه مثبت آن مثل سنت ها و زیبای های فرهنگ آن.[غرب]تنها چیزی که به خورد مردم می دهد طرز تلقی شان از اسلام است در حالیکه من این کار را نمی کنم و مستمرا در تلاشم تا از بد و خوب آن توامان حرف بزنم.
من هم بدی ها را تصویر کرده ام و هم خوبی ها را.بعضی وقت ها توقع تماشاچیان کارهایم بسیار سطحی می شود آنان انتظار دارند چیز بسیار ساده ای را ببینند.خیلی وقت ها فکر می کنم که این امر بسیار موثر است چرا که می توان مرکز توجه را به سوی چیز دیگری کشاند.

ج: مثالش هم "توبا "است فیلم بسیار پیچیده ای که در نگاه اول کاملا ساده به نظر می آید،اما غیر از این است.
ج:خوشحالم که توبا را مثال زدید.مثال هایش "توبا" و "گذر" است،می دانید "آخرین کلام"یک کم با همه این ها فرق می کند.[می خندد]"توبا" و "گذر" چشم به افقی تازه داشتند و به من اجازه دادند از نمادهای صریح تری مثل چادر که کاملا اسلامی است استفاده کنم.در آخرین کاری که در حال ساختنش هستم با این که کاری کاملا ایرانی است ،از این نمادها فراوان استفاده کرده ام و به نظر می آید که به مشخصه بارز کارهایم تبدیل شده است.
به نظر می رسد که تا حدی این چیزها برای مخاطبانم عادی شده است. اما حالا دیگر هر چه ظاهر می توانستند از ظاهر کار دریابند دریافته اند و وقتش رسیده که به معنای واقعی کارها فکر کنند..از بعضی جهات به طور ناخود آگاه در تلاش بوده ام که کارم هر چه بیشتر جهانی باشد به نحوی که امکان دسته بندی آن در یک قالب به حداقل ممکن برسد.بنابر این وقتی برای ساخت توبا که موضوعی کاملا ایرانی و اسلامی دارد با مکزیکی ها کار میکنم یا از چهره هندی ها که هچ پوششی آن را نمی پوشاند استفاده می کنم دچار حس خاصی می شوم که بسیار دوستش دارم.

ج: طبقه بندی هنرمندان به یک رسم تبدیل شده است و در مورد شما می گفتند که"هنرمند ایرانی در تبعید" ما هستید.حالا این طور نیست.
ج: دقیقا.[می خندد]می گویند من در کارهایم مردان را در مقابل زنان قرار می دادمو ناگهان همه چیز تغییر می کند و من دیگر این کار را نمی کنم.استعاراتی که در کار خود از آنها استفاده می کنم مثل مفهوم "باغ" و "شجره طوبا" بسیار جهانی اند. واضح است که حالا که دیگر به اندازه گذشته به ایران نمی روم کارهایم نیز تغییر می کنند.

س: رنگ سیاه در کارهای شما حضور استعاری قوی ای دارد که می تواند در توبا نشانه ارعاب و تحمیل باشد یا در "گذر"نشانه عزاداری باشد.استفاده از رنگ سیاه به دلیل پوشیدن چادر سیاه در ایران است؟به نظر می رسد که این رنگ جاذبه خاصی برایتان دارد.
ج:توجه ام به رنگ سیاه به دلیل ایرانی بودن ام است.وقتی سیاه سفید کار می کردم[عکاسی سیاه سفید] می دیدم که لباس سوژه هایم چندان رنگی نیست.بعد از آن ایران انقلابی هم به جامعه ای سیاه و سفید تبدیل شد . برای استفاده از یک رنگ باید دلایل کافی داشته باشم نمی توانم همین طور بی دلیل از رنگی استفاده کنم.اگراز نگاه زیباشناختی به مسئله نگاه کنیم برای من ارتباط بین آدم هایی که سیاه پوشیده اند و طبیعت سرسبز و رنگارنگی که در آن زندگی می کنند بسیار جذاب است.
اما این ها همه نگاههای زیباشناختی است ، برای مثال در "گذر" می بینید که اندازها از دریا تا بیابان و تا دره در تغییراند اما آنچه که بی تغییر می ماند آدم ها هستند.بنابراین من به این ارتباط بین چیزهایی که تغییر می کنند و چیزهایی که بی تغییر می مانند و تعامل بین آنها نیاز دارم.

این کار کمی شبیه رقص است و به همین دلیل من روی رقص آرایی آن کار کرده ام ."توبا "از جمله این کارهاست که در آن تا حد کمی رنگ به کار برده ام. دوست داشتم آدمها ی توی کادر از جهت های مختلف به سوی این دیوار و این درخت بیایند .در ارتباط بین آنها چیزی بسیار دراماتیک و بسیار تاثیر گذار وجود دارد چیزی به یاد ماندنی و هراسناک.
برای من سیاه رنگی مرده و عاری از هرگونه شادی ای است و همیشه هم آن را در این معنا به کار برده ام.چادری که بر سر می گذاریم سیاه است،زنان ایران،که خودم هم جز آن ها هستم،همیشه سیاه می پوشند،ما مردم بسیار عبوس و غمگینی هستیم.[می خندد]من هم ذاتا آدم عبوسی هستم و قبول می کنم که اکثر چهره هایم(فیگورهایم) سیاهپوش اند.سعی می کنم عوض شوم.[می خندد]


س:قرار است یکی از این بلوزهای هاوایی بپوشید*
ج:رویش فکر می کنم[می خندد]
س:از اینکه وقتتان را در اختیار ما قرار دادید ممنونیم.مطمئنم که نمایشگاهتان در نیوزیلند با استقبال خوبی مواجه خواهد شد.
ج:ممنونم.از اینکه شما در نیوزیلند کارم را تحسین می کنید بسیار خوشحالم.واقعا متاسف و شرمنده ام که خودم نمی توانم در آنجا حضور داشته باشم.واقعا از این که نمی توانم بیایم متاسفم. به دلیل مسائل مالی باید کاری را که در دست دارم سر موعد تحویل دهم. تا اوت به من فرصت داده اند و اگر کار را تا آن موقع نرسانم آن وقت...بنابراین خواهش می کنم به مصاحبه خود این را اضافه کنید که واقعا از این که نمی توانم آنجا باشم متاسفم.


پیراهن گلدار و رنگارنگ که توی شلوار نمی کنند*
مترجم
اصل مقاله را می توانید اینجا ببینید:http://www.nzherald.co.nz/entertainment/entertainmentstorydisplay.cfm?storyID=3586429&thesection=entertainment&thesubsection=film&thesecondsubsection=general

Labels:

Friday, August 27, 2004
ترجمه قسمت اول مصاحبه با شیرین نشاط
مصاحبه با شیرین نشاط، عکاس و فیلمساز ایرانی

شیرین نشاط عکاس و قیلمساز متولد ایران سرزمین مادری خود را در سال 1974 برای کار در امریکا ترک کرد واکنون پس از بازپرسی وحشتباری که شش سال پیش در سفر آخر خود به ایران از سر گذراند علیرغم بی میلی اش عنوان "هنرمند در تبعید" را پذیرفته است
شش سال پس از آنکه وی سرزمین خود را که تحت کنترل شاه و از نظر سیاسی متمایل به غرب بود ترک کرد طی انقلابی رژیم شاهنشاهی منقرض شد و اکنون کشور وی به کشوری اسلامی تبدیل شده است.

امروزه در این کشور بنیاد گرایان اسلامی سلطه قدرت را در دست دارندو زنان مجبورند مقنعه سر کنند .ایران سرزمینی است که وی به آن عشق می ورزد اما زندگی کردن در آن را دشوار می بیند .بنابراین نیویورک را برای زندگی انتخاب کرده است و با جامعه ای از هنرمندان روشنفکر و پیش رو در ارتباط است. هنرمندانی چون فیلیپ گلاس که آهنگ "مناسک مکاشفه در گذار مرگ" او در کار های نشاط تاثیر گذار بوده است.

عکس های او در نمایشگاه عکس "زنان خدا" که در اوایل دهه نود برگزار شد تصاویری را شکار کرده بود که در نگاه اول یکسان به نظر می آمدند اما در واقع متمایز بودند."زنان پوشیده که اغلب بسیار زیبا بودند و تفنگی در دست داشتند.

شناخت او از ارتباطش با اسلام و ایران وی را به سمت ساخت مجموعه ای از فیلمهای ویدیویی منحصر به فردی کشانیدکه دیالوگ نداشتند و تصویر سازی های فراموش ناشدنی شان توجه مجامع بین المللی را بر انگیخت.متاسفانه"آخرین کلام" در میان سه فیلم از فیلم های او که آماده نمایش در"گالری هنرهای اوکلند" است و قرار است چهارشنبه بیست و پنجم اوت به نمایش در آیند گنجانده نشده است. در این فیلم می بینیم که زنی ازاتاق بازرسی ارعاب انگیز مردان فرار می کند. فراری که اساسی سیاسی دارد و در اوج شاعرانگی قرار دارد.



و حالا در اواخر دهه چهل زندگی اش شیرین نشاط نو آوری های دیگری داردوی از رمان پیچیده و استعاری "شهرنوش پارسی پور" با نام "زنان بدون مردان" فیلمی می سازد که از نظر زمانبندی مثل فیلم های معمول سینما است. قسمت اول این فیلم با عنوان"طوبا" به پایان رسیده است که در نمایشگاه "اوکلند"به نمایش در خواهد آمد.در این قسمت می بینیم که :انبوهی از مردان سیاه پوش در سرزمینی لم یزرع به زنی که در کنار درخت دانایی ایستاده است بر خورد می کنند.

تلفن زنگ می زند . حتما آن سوی خط کسی است که بالاخره توانسته او را در خانه پیدا کند. هر از چند گاه صدای پارس سگی از حیاط پشتی شنیده می شود.

س: این روزها به چه کاری مشغولید؟سرتان خیلی شلوغ است؟
ج:خیلی زیاد. در حال نوشتن متنی هستم و سعی می کنم متن کتابی را برای یک فیلم بلند بازنویسی نمایم.

س:کتاب"زنان بدون مردان "شهرنوش پارسی پور؟
ج:بله.راستش را بخواهید یک بخش از آن را به فیلم تبدبل کرده ام.چرا که این کتاب شامل مجموعه داستان هایی مشابه و مستقلی است و من یکی از آنها را به فیلم در آورده ام و در حال بازنویسی بقیه هستم.
چند هفته گذشته را در منطقه ای خارج از شهرو در تنهایی سپری کرده ام و روی این متنها کار کرده ام.

س:فکر می کنم تنظیم این کتاب برای فیلم کار سختی باشد.آیا کار تنظیم فیلمنامه را به تنهایی انجام می دهید؟
ج:بله.نه تنها تنظیم آن سخت است بلکه نوشتن آن نیز کار سختی است چون که من نویسنده نیستم.بنابراین این تجربه،تجربه بسیارلذت بخشی است و خیلی چیزها به من می آموزد.کسانی هستند که به من کمک می کنند،نویسنده کتاب و همینطور چند نفر دیگر.اما کار اصلی را خود من انجام می دهم اگر چه در هنگام ضرورت از کمک و راهنمایی آنان استفاده می کنم.

س:شما سیری طبیعی را در کارهای خود طی کرده اید.از عکاسی شروع کردید بعد آن فیلم های ویدویی خاطره
انگیز را ساختید بعد از آن شاهد فیلم هایی داستانی از شما بودیم و حالا به فیلم بلند رو آورده اید.
بله وقتی به خودم و کارهایم نگاه می کنم هنرمند خستگی ناپذیری را می بینم که روی هیچ چیزی زیاد متوقف نمی شود . هر بارکه رسانه ای را انتخاب می کنم پس از مدتی کار کردن با آن از آن خسته می شوم و دلم می خواهد چیز دیگری را امتحان کنم.این به آن معنا نیست که دیگر هیچ وقت به قبلی ها بر نمی گردم اما دلم نمی خواهد تا آخر عمرم به یکی از آنها وفادار بمانم. مثال بارزش هم عکس هایم در "زنان خدا" خداست که بسیار منحصر به فرد ارزیابی شد.. اما در ساختن کارهای ویدویی ام به طور کامل از عکاسی رو برگرداندم چون احساس کردم که همه می خواهند مرا در این قالب بگنجانند. بعد از ساختن کارهای ویدیویی فورا به سراغ فیلم های داستانی رفتم و بعد از این فیلم ها به سمت ساختن فیلم های بلند کشیده شدم. اگر چه گفته می شود که فیلمساز محتاطی هستم با این وجود تا کنون ده فیلم در پرونده کارم دارم که نه تای آنها را به تنهایی ساخته ام.ولی به نظر می رسد که همه چیز سیر طبیعی خودش را طی کرده است که تا حدی متاثر از شخصیت خودم است.

س:اما مخاطبان فیلم های بلند ومجموعه عکس هر کدام انتظارات خاص خاص خود را دارند.ج:

ج:بله.میدانم. و فکر می کنم بزرگترین دغدغه ام نیز همین باشد.انتخاب رسانه ای جدید به معنای انتخاب مخاطبان جدید نیز هم هست. و این مخاطبان جدید انتظارات خاص خود را دارند. و من به عنوان فیلمساز باید بدانم که برای بر آورده کردن این انتظارات در هر کار چقدر از تصویر استفاده کنم چه مقدار از کار راانتزاعی کار کنم چقدر به مخاطبم اطلاعات بدهم چقدر برایش قصه بگویم.مسئله دیگرپیشینه هنر و سینماست که باید در نظر گرفته شود.گفته می شود که من در سینما و هنر از الگوی خاصی پیروی نمی کنم بنا براین سعی می کنم در هر کاری که پیش می گیرم راه خودم را کشف کنم و بالاترین حد تعادل در هنر و سینما برسم. به همین دلیل است که دو سال و نیم است که روی این نمایشنامه کار می کنم و وقتی هم که آن را تمام کنم باز هم دو سال دیگر کار می خواهد تا برای ساختن فیلم آماده شود.(می خندد) ساختن فیلمی مثل این فیلم برای آدمی مثل من کار آسانی نیست. چیز های زیادی است که باید انجام شود.

س: در این فیلم هم همچنان با نگاه یک عکاس مواجه خواهیم بود.؟نگاهی که 15 یا 20 سال پیش در کارهای خود داشتید، مثلا رعایت نسبت نمایش آسمان به زمین در فیلم . در فیلم های بلندتان هم همچنان به خلق تصاویر واحد تاثیر گذار وفادار خواهید ماند؟
ج: بله وقتی.داستان اول فیلم را که در مورد یکی از زنان بود ساختم دیدم که این کار خیلی شبیه بقیه کارهایم است و همه تصاویرآن در قالب های عکاسی قرار دارند.و این اتفاق تصادفی نبود.همه چیز به دقت ساخته شده است و دارای خصوصیات داستان گویی خود است که نشان می دهد تاکید من بر روی تصویر است نه گفتار.. شیوه داستان گویی من همیشه با شیوه های رایج در فیلم ها فرق داشته است، بنابراین باید در این کار به خودم اتکا کنم ضمن اینکه باید حواسم جمع قصه باشدو مطمئن باشم که همه چیز سیر رو به جلوی خود را طی می کند اگر چه از سیری خطی و قراردادی پیروی نمی نماید. حالا پس از ساختن اولین داستان می توانم به شما بگویم که این کار خیلی نزدیک به کارهایی است که معمولا انجام می دهم.

س:تا آنجایی که فیلم هایتان را دیده ام ( که شامل تک گویی، توبا، گذر و آخرین کلام می شود) به نظرم می آید که از "گذر" به " آخرین کلام" شاهد یک تحول در کار شما هستیم کار آخرتان کاری کاملا متمایز بود که از موسیقی و کلام بهره می گرفت. به گذشته کار یتان که نگاه می کنید می توانید بگویید این تغییر رویه از کجا شروع شد؟
ج:دو گرایش موازی هم در من وجود دارد در یک سو گرایش من به ساختن کارهای سیاسی است و در سوی دیگر میلم به ساختن کارهای کاملا فلسفی قرار دارد . خود را فردی می دا نم که بین این دو گرایش در نوسان است چرا که زندگی ام تحت الشعاع سیاست قرارگرفته است.اما به عنوان یک انسان علایق خودم را دارم که شامل شعر و فلسفه می شود. بنابراین وقتی تمی را انتخاب میکنم برای این انتخاب خود دلیل خاصی دارم.
برا ی مثال مو ضوع "گذر " مرگ بود چرا که در آن زمان موضوع مرگ خیلی ذهنم را به خود مشغول کرده بود و این به آن دلیل بود که در آن موقع کسان زیادی را را از دست داده بودم، . و نمی توانستم چیزی غیر از آن بسازم اگر چه این فیلم از ته مایه های فرهنگی و اجتماعی برخوردار است اما فیلمی صرفا سیاسی نیست اما "آخرین کلام" را به دلیل یک تعارض مستقیم با دولتم و این واقعیت که اجازه بازگشت به ایران را ندارم و همچنین به دلیل تجربه بازپرسی ای که در آنجا از سر گذراندم ساختم.
بسیاری از هنرمندان از جمله نویسنده ای که من روی داستانهایش کار می کنم سالهای زیادی را به خاطر کتاب هایشان در زندان سپری کرده اندو تجربه های این چنینی داشته اند.بنابراین وقتی هنر و خلاقیت کسی به عنوان جرم تلقی می شود رابطه آن فرد با سرزمین مادری اش جور دیگری معنا می یابد. برای اینکه با خاطره این تجربه کنار بیایم باید بروم و با آن کسانی که این مسایل را برایم ایجاد کرده اند روبه رو شوم. و این مطلب تنها در مورد من صدق نمی کند بلکه در مورد همه آنهایی که از کشورشان به دلیل نبود آزادی بیان دور افتاده اندصادق است.

قسمت دوم این مصاحبه رابه زودی وطی چند روز آینده خواهید خواند.

Labels:

Wednesday, August 25, 2004
اصل مقاله
سایتی که به آن پیوند داده ام فیلتر شده است بنابر این اصل مقاله را در اینجا می آورم:





INSIDE VOA NEWS
Correspondents


Iran's Parliament Debates National Dress Code
In what is being called the national fashion reform bill, Iran's conservative parliament is debating whether to institute a stricter dress code for Iranian citizens. While some experts say a dress code could have its advantages, others say the proposed legislation is simply a veiled way of dictating how Iranian women should dress.
The purpose of the proposed dress code is to combat what the supreme leader of Iran, Ayatollah Ali Khamenei, calls a corrupting cultural invasion. He says there are dangers in imitating foreigners, and said Iranians need to design their own styles.
According to Iranian expert and professor of Iranian studies at Egypt's Ein Shams University, Mohammed Abdel Moeemen, the supreme leader's idea of a dress code would have some cultural and economic benefits.
Mr. Moeemen says the dress code proposal is a new idea in Iran. He says the supreme leader believes it would give a special image for Iran's contemporary civilization; would benefit the country economically by encouraging local production of ready-made clothing, and would help dissolve the differences among the social classes.
Mr. Moeemen says the proposed dress code would likely be accepted by low-income Iranians because, he says, they would see it as a way to save money while also helping to erase economic differences.
But according to Iranian expert, Amal Hamada who teaches at Cairo University, the proposed dress code is mostly aimed at Iranian women who are already required to wear veils in public and clothing that covers most of their body.
"It is adding further anger to the women of Iran because they were hoping the restriction on the dress code would be lessened more and more with the advancement of the reformers," she says. "But, even they may have their dream that there will be no enforcement to wear a veil. Women would be free to choose what they want, what they wear. But now it's not only the law but increasing restrictions."
Ms. Hamada says Iranian hard-liners are attempting to tell Iranians how to interpret the Islamic holy book the Koran, which states that women should wear veils while in public. But, Ms. Hamada says people should be free to decide whether to obey or disobey the teachings of the Koran.
The chief of police in Tehran recently warned women not to dress, as he put it, like models. And, over the past few months police have been arresting Iranian women for wearing what were deemed to be flimsy headscarves, shortened trousers and coats that revealed the shape of the body.
Iran's cultural commission recently stated there is a need in Iran for what it called a national costume for both men and women that adheres to an Islamic dress code.
Email this article to a friend.
مجلس ایران و قوانین جدید حجاب
مجلس تحت کنترل محافظه کاران ایران در لایحه ای تحت عنوان "اصلاحات پوشش ملی"در مورد وضع قوانین سختگیرانه تری در مورد پوشش شهروندان ایرانی بحث خواهد کرد. با اینکه بعضی صاحبنظران می گویند که قوانین مربوط به پوشش فوایدی برای جامعه دارد عده ای دیگر معتقد اند که قانون پیشنهادی صرفا برای یافتن راهی جهت اعمال فشاری پنهانی برای دیکته کردن نوع پوشش به زنان ایرانی است.

هدف از پیشنهاد این طرح مقابله باانچه که رهبر ایران تهاجم فرهنگی مفسده انگیز می خواند است. وی می گوید تقلید از بیگانگان خطرناک است و ایرانیان باید شیوه زندگی خاص خود را داشته باشند.


به گفته محمد عبدل معیمن کارشناس مسائل ایران و استاد ایرانشناسی دانشگاه عین الشمس مصر نظر رهبر ایران در مورد قوانین حجاب از جهت اقتصادی و فرهنگی دارای فوایدی است.

آقای معیمن می گوید که قانون حجاب طرح تازه ای در این کشور است. وی می افزاید رهبر ایران معتقد است که این طرح تصویر منحصر به فردی از تمدن ایران امروز ارائه می دهد.و از نظر اقتصادی به نفع کشور خواهد بود چرا که تولید کنندگان داخلی را به تولید لباس های آماده تشویق خواهد کردو فاصله طبقاتی را از بین خواهد برد.
آقای معیمن می افزاید که این طرح های پیشنهادی از سوی اقشار کم در آمد با استقبال مواجه خواهد شد چرا که باعث صرفه جویی در هزینه های آنان می گردد و همچنین باعث حذف شکاف های اقتصادی می گردد.

اما خانم امل حمدا استاد دانشگاه قاهره نظری غیر از این دارد به عقیده اواصلی ترین هدف قانون پیشنهادی زنان ایرانی است که هنوز مجبورند با رعایت حجاب در مکان های عمومی ظاهر شوند و لباس هایی بپوشند که اندام آنان را بپوشاند.

وی معتقد است که این طرح خشم زنان را بر خواهد انگیخت چرا که آنان امیدوار بودند با پیشرفت اصلاحات محدودیت های پوشش در ایران کمتر و کمتر شود . و زنان آزاد باشند تا هر چه را که می خواهند انتخاب کنند و هر چه که می خواهند بپوشند اما حالا لغو حجاب اجباری برا ی آنان همچنان به شکل یک رویا باقی خواهد ماند.اکنون آنان تنها با قانون مواجه نیستند بلکه با محدودیت های بیشتر مواجه اند.

خانم حمدا می گوید تندرو ها در ایران سعی دارندایرانیان را مجبور کنند تا تفسیر واحدی از این آیه قران که"زنان باید در ملا عام حجاب خود را رعایت کنند"داشته باشند اما به عقیده وی انسان ها باید در پیروی یا عدم پیروی از تعلیمات قران آزاد باشند.


رییس نیروی انتظامی تهران اخیرا به زنان هشدار داد که با زنانی که به گفته او مثل مانکن ها لباس بپوشند برخورد خواهد شد. طی چند ماه گذشته پلیس شماری از زنان ایرانی را به جرم پوشیدن شلوار های کوتاه ، روپوش های اندامی و روسری های نازک دستگیر کرد.

شورای انقلاب فرهنگی ایران اخیرا اعلام کردکه کشور به قانونی ملی برای تطبیق پوشش ز نان و مردان با قوانین اسلامی نیاز دارد.

اصل مقاله را می توانید در اینجا ببینید:http://www.voanews.com/mediastore/lamotte_iran_dresscode_082304.ram

Labels:

Monday, August 23, 2004
خانه
ساختند.حالا دیگر می شود رفت تویش نشست زندگی کرد و دیگر هیچ چیز را به یاد نیاورد .ساختند .مجتمعی مسکونی ساختند.اما قبلش باید ویران می شد پس ویران ساختند و ساختند و اصلا به روی خودشان نیاوردند که اینجا قبلا خانه ای بوده است که اینجا گوشه ای از گذشته این مملکت بوده است که اینجا خانه میرزا کوچک خان جنگلی بوده است.که میرزا کوچک خان جنگلی آدم بزرگی بوده است که سرش را برای این مملکت داده است. .ساختند.آخر طفلک مالک فعلی اینجا را خریده است پول داده است پس مالکیت خصوصی چه می شود به درد اینجا ها اگر نخورد به درد کجا بخورد.آپارتمان ساختند خانه میرزا کوچک خان جنگلی را ویران کردند و آپارتمان ساختند.گذشته می خواهیم چه کار .آگر گذشته خود را بشناسیم که آن وقت نمی توانند هر خاکی خواستند بر سر آینده مان بریزند پس ساختند آپارتمان ساختند و اصلا به آن همه تقلای روشنفکران گیلان برای متوقف کردن این ویرانی وقعی نگذاشتند. امضا چند آدم بزرگ ،چند آدم فرهیخته پای فراخوان مجله گیلوا برای جمع آوری پول و باز پس گیری خانه میرزا کوچک باشد خوب است.اصلا بگو این جا خانه ای تاریخی نبود یعنی نفس این همه فرهیخته خواسته آنان به هیچ نمی ارزید که حتی پاسخی به آن نداید..
از" استاد سرا" دیگر خوشم نمی آید از دیدن آن آپارتمان از دیدن این همه وقاحت از دیدن این فاجعه فرهنگی بیزارم. همیشه بچه های فامیل که به رشت می آمدند اول می بردمشان "سلیمان داراب" و مقبره میرزا را نشانشان می دادم و بعد هم می بردم"استاد سرا" محله او را به آنها نشان می دادم.در خانه اش همیشه بسته بود هیچ وقت موزه نبود و من به خود می گفتم آن وقت که بخواهم بچه خودم را به دیدن خانه اش بیاورم موزه ای در اینجا ساخته اند و من به کودکم خواهم گفت اینجا بخشی از گذشته توست. و حالاساختند موزه نه،ویرانه ، ویران ساختند خانه میرزا کوچک خان جنگلی ،گوشه ای از تاریخ کشورمان، را ویران ساختند.
بیژن نجدی
می خواستم بروم.اما نمی دانم چرا یکباره دلم خواست بگویم چقدر رشت را دوست دارم چقدر عاشق باران هایش هستم.چقدر باران هایش با باران های جاهای دیگری که دیده ام فرق داردو باز نمی دانم چرا یکباره با این حس به یاد "بیژن نجدی" افتادم و اینکه او چقدر لاهیجان را دوست داشت. و اینکه حالا و تا همیشه از آن بالا به تماشای لاهیجان نشسته است. چقدر او را دوست دارم. .
چهار پایان
بر چهار پای و چهار ناخن
من بر دو پای برهنه در آب و
پشت گاو آهن آواز می خوانم
و درخت بر یک پا
ایستاده هیچ نمیگوید.


کودکان ما

جهان تلخ نمی شود با شمشیر
تلخ نمی شود با شلیک و فریاد و مشت
تلخای جهان
گلوی گوزنان نیست و دندان پلنگ
و مرگ ماهی در حلق مرغان ماهی خوار مصیبت نیست
تلخ
عروسک هایی ست با شکم پر از تی .ان .تی
که بر ویتنام ریخت
بر کوچه باغ های فلسطین
و مصیبت
شادمانی کودکان ماست که دیده اند عروسکی بر خاک
دویده اند با هلهله و لبخند.
:مرسی خانم"پروانه محسنی آزاد"که ما را به میهمانی شعرهایش بردی

خواهران این تابستان/بیژن نجدی
تهران:ماه ریز/1380
المپیک آتن و زنان ورزشکار ایرانی
بانوی ورزشکار ایرانی در حجاب اسلامی
نسیم حسن پور تیر انداز نوجوان در رشته کلت بادی ده مترتنها ورزشکار زنی است که جمهوری اسلامی ایران به المپیک 2004 آتن اعزام کرده است.حضور او در المپیک آتن از آن رو ممکن شده است که رشته تیر اندازی یکی از معدود رشته هایی است که زنان مسلمان می توانند با رعایت حجاب اسلامی(پوشیدن روپوش و روسری)به آن بپردازند تا ارزش های فرهنگی و مذهبی مقامات ایرانی رعایت گردد.
نسیم حسن پور که 19 ساله است تمام حواس خود را به هدف رو به روی خود متمرکز کرده است. در بازوهای او هیچ لرزشی دیده نمی شود و کلت بادی را محکم در دست گرفته است.شلیک می کند و گلوله درست به وسط هدف می خورد.در ضمن پر کردن خشاب چهره ای خونسرد دارد.
در هفته های پیش ازاغاز بازی ها خانم حسن پور روزانه شش ساعت به تمرین مشغول بوده است.مسئولیت سنگینی بر شانه هایش نهاده شده است.
او نه تنها، تنها ورزشکارزن حاضر در المپیک است بلکه جوانترین عضو تیم هم هست.
"حس خاصی دارم چراکه نماینده زنان ایرانی هستم.می خواهم نشان دهم که شایستگی حضور در اینجا را دارم و به نتیجه قابل قبولی دست یابم.در این صورت می توانم باعث ایجاد انگیزه در سایر زنان ایرانی گردم."
ستاره
مربی او جواد کوهپایه زاده می گوید"او قابلیت های لازم برای ستاره شدن را دارا است.وی همچنین می افزاید:
"ورزشکارانی که در رشته تیر اندازی فعالیت می کنندباید از قدرت تمرکز بالایی برخوردا باشند تا به موفقیت نایل شوند. آنها همچنین باید از نظر فیزیکی در شرایط مناسبی باشند و از اعتماد به نفس بالایی نیز برخوردار باشند.و خانم حسن پور از همه این قابلیت ها برخور دار است.اوژیمناست است و بنابر این انعطاف بدنی بالایی دارد ما به او برای المپیک 2008 چین امید های زیادی بسته ایم.
تیر اندازی رشته ورزشی اول خانم حسن پور نیست
او عاشق زیمناستیک است اما به دلیل قوانین سختگیرانه اسلام در مورد پوشش بانوان وی نمی تواند در مسابقات بین المللی این رشته شرکت کند.

بنابر این او توصیه گروه بررسی و کشف استعداد های ورزشی را که چند سال پیش به مدرسه محل تحصیل او در تبریز واقع در شمال غربی ایران آمده بودند را پذیرفت و رشته تیر اندازی را برگزید.
"من تیر اندازی را انتخاب نکردم.در واقع هیچ علاقه ای به آن نداشتم چرا که تصور دیگری ازتیر اندازی داشتم.اما می خواستم برای کشورم مقامی جهانی کسب کنم.بنابر این تصمیم گرفتم در رشته تیر اندازی فعالیت نمایم.

روپوش و روسری
جمهوری اسلامی به هیچ عنوان به زنان اجازه نمی دهد برای حضور در میادینی چون المپیک دستورات مربوط به حجاب را نادیده بگیرند و کمیته بین الملل المپیک نیز قوانین خاص خود را در مورد لباس ورزشکاران دارد. نتیجتا زنان به شکل روز افزونی به رشته هایی چون گلف و اسب سواری رو آورده اند که این امکان رابه آنها می دهند تا حجاب اسلامی را در انظار عموم ر عایت کنند.
در مجموعه ورزشی انقلاب واقع در مرکز تهران شش زن منتظرند تا تمرین گلف خود را شروع کنند.آنها روپوش های بلندی به تن دارند و گره های شلی به روسری هایشان زده اند و می گویند اگرچه پوشیدن این لباس های دست و پاگیر در گرما عذاب آور است اما خوبی اش در این است که می توانیم در تمام طول روز بازی کنیم.
فیروزه زمانی وزشکاری که سابقه ای بیش از 10 سال در بازی گلف دارد معتقد است که "نمی توان منکر شد که رعایت حجاب تمرینات را تحت الشعاع خود قرار می دهد.،اما کم کم می توان خود را با آن تطبیق داد.برای مثال خود من از لباس های استرج استفاده می کنم که به من امکان می دهند آزادانه تر حرکت کنم و روسری خود را به جای آنکه در جلوی گردن ببندمر پشت سرم می بندم.شرایط نسبت به ده سال قبل بهتر شده است.بنابر این اوضاع رو به بهبود است.
امکانات محدود
مشکلات رویاروی زنان در ایران تنها مربوط به رعایت حجاب نیست.زنان هنوز هم از امکانات محدودی برخوردارند چرا که اکثر ورزشگاهها تنها صبح ها در اختیار آنها است.
در بزرگترین مجموعه ورزشی تهرا ن تعداد زمین های تنیسی که در اختیار مردان است شش برابر تعداد زمین های تنیس زنان است و چند زمینی که مخصوص زنان است سرپوشیده است.
خانم حسن پور می گوید:رسیدن به سطح حرفه ای در ایران برای زنان بسیار دشوار است به این دلیل ساده که امکاناتی که دولت در اختیار ما می گذارد بسیار محدود است.
اساسا در جامعه ما زنان ازهمان ارزش ی که مردان دارند برخوردار نیستند.به همین شکل در ورزش نیز زنان ورزشکا نسبت به مردان ورزشکار از ارزش کمتری برخوردارند،به ویزه در رشته ورزشی من که به وسایل ورزشی خوب و سالن تمرین مناسب نیاز است.
برخی معتقد اند که اگر هر دو طرف انعطاف بیشتری از خود نشان دهند وضعیت زنان ورزشکار بهبود خواهد یافت.
فریده شجاعی نایب ریس مجموعه ورزشی انقلاب معتقد است " که اگر لباس جدیدی طراحی شودکه مطابق با معیار های بین المللی وقوانین خودمان باشد،آنگاه مطمئنازنان ما می توانند در رشته های بیشتری حضور داشته باشند ".
مسابقاتی نیز برگزار می شود که برای زنان مسلمان طراحی شده است مسابقات ورزشی زنان کشورهای اسلامی به زنان این امکان را می دهد که در تمام رشته های ورزشی با لباس معمول همان رشته ها شرکت نمایند.
هیچ داوری یا تماشاگر مردی اجازه حضور در این مسابقات را ندارد. اما آن دسته از زنان ایرانی که آرزوی دست یابی به مدال المپیک را در سر می پرورانند حتی مدت ها پس از پایان المپیک آتن در انتخاب رشته ورزشی خود با محدودیت مواجه خواهند بود.
اصل مقاله را می توانید در اینجا ببینید:http://news.bbc.co.uk/2/hi/middle_east/3570040.stm

سایت ها و وبلگهایی به این نوشته پیوند داده اند:
http://roshangari.com
http://www.parastood.com/
http://www.khorshidkhanoom.com

http://alpr.30morgh.org/

Labels:

Sunday, August 22, 2004
هانریش بل
e
هانریش بل


با سپاس از :جيم گيراگو سيان


مثل یک خواب بد
آن شب آقا وخانم زومپن را برای شام دعوت کرده بودیم،آدمهای خوبی بودند،به واسطه پدرزنم بود که با آنها آشنا شده بودیم.ازوقتی ازدواج کرده بودیم همیشه کمکم می کردتا باکسانی که مراوده باآنها در معاملاتم سودمند بودند آشنا شوم و زومپن یکی از آ ن آدمهای سودمند بود.اورئیس کمیته ای بودکه مناقصه پروژه های بزرگ تولید مسکن را برگزار می کردومن باحرفه" گودبرداری" وصلت کرده بودم.آن شب مضطرب بودم،اما همسرم برتا،به من اطمینان دادوگفت اصلاً همین که او اینجا می آید خودش امیدوارکننده است،فقط سعی کن موضوع بحث را به مناقصه بکشانی،می دانی که تا فردا درباره ی آن تصمیم می گیرند.
کناردرشیشه ای جلوئی منتظرزومپن ها ایستادم وازمیان پرده توری آن به بیرون چشم دوختم. و ته سیگارهائی راکه می کشیدم زیرپا له می کردم وبعدآنهارازیر پادری می سراندم. بعد جایم راتغییردادم
وبه کنارپنجره حمام رفتم وایستادم وباخود فکر کردم که چرا زومپن دعوت ما راپذیرفته است چرا که شام خوردن با ما نمی بایست چندان برای او جالب باشد و مناقصه بزرگی که من هم درآن شرکت داشتم وقرار بود فردابرگزارشودهمانقدرکه مرا مضطرب می کرد باعث اضطراب او هم می شد.
به مناقصه هم فکرمی کردم،مناقصه بزرگی بود،اگر آنرامی بردم 2000مارک نصیبم می شد ومن این پول را می خواستم.
برتا درموردلباسی که بایدمی پوشیدم تصمیم گرفت یک ژاکت تیره وشلواری کمی روشن تر از آن وکراواتی معمولی معمولی،این از آن د ست چیزهائی بود که درخانه ومدرسه شبانه روزی خواهران روحانی یادگرفته بود.همینطوراینکه چه چیزی به مهمانها تعارف کنم چه موقع کنیاک بریزم وچه موقع ورموت وچطور دسر رابچینم؟داشتن همسری که همه چیز را درباره ی مسائلی از این دست بداند مایه دلگرمی است.
امابرتاهم مضطرب بودوقتی دستش را روی شانه ام گذاشت انگشتهایش به گردنم خوردومن خیسی و
سرمای شستش را حس کردم.
گفت:همه چیز درست می شود تومناقصه رامی بری.
یامسیح! بردن مناقصه یعنی بردن2000مارک.خودت می دانی چقدربه این پول احتیاج داریم.
به ارامی گفت:هیچوقت نباید نام مسیح رادررابطه باپول برزبان آورد!
اتومبیل تیره ای جلوی خانه ما ایستاد متوجه نشدم مدلش چه بود اما ایتالیائی به نطرمی رسید. برتا نجواکنان گفت آرام باش ،بمان تازنگ بزنند،بگذار چند لحظه همان جامنتظربمانند،بعدآرام به طرف در برو وآنرابازکن.
به آقاوخانم زومپن که از پله ها بالا می آمدند نگاه کردم.آقای زومپن لاغراندام وبلند بود وموهای جوگندمی داشت از آن تیپ مردهائی که پنجاه سال پیش زنباره شناخته می شدند. خانم زومپن از آن زنهای لاغروسبزه ای بود که همیشه به نظرم توزرد می آمدند. از قیافه آنها می توانستم بگویم که شام خوردن باما برایشان مصیبت بزرگی بود.
بالاخره زنگ دربه صدا در آمدومن یک لحظه،دولحظه صبرکردم آهسته به طرف دررفتم وآنرا باز کردم.
گفتم:خیلی لطف کردید تشریف آوردید.
لیوان کنیاک به دست از این اتاق به آن اتاق آپارتمان ما که زومپن ها می خواستند آن را ببینند رفتیم.
برتا درآشپزخانه ماندتا پیش غذارابا سس مایونز تزیین کندو این کار را به خوبی انجام داد با سس که داخل ظرف لوله ای شکلی بود وبافشاراز آن بیرون می آمد قلب،
گردی وخانه های کوچکی ساخته بود.زومپن ها از آپارتمانمان تعریف کردندو وقتی چشمشان به میز تحریر بزرگی که در اتاق مطالعه من بود افتاد لبخندی ردوبدل کردند در آن لحظه میز به نظر من هم کمی بزرگ می آمد.
آقای زومپن از قفسه رو کوکوی کوچکی که هدیه مادربزرگم برای عروسیمان بودو مجسمه باروک مریم مقدس که در اتاق خواب بود تعریف کرد.
به اتاق غذاخوری که برگشتیم برتا میز شام را چیده بود او این کار را هم به خوبی انجام داده بود همه چیز در همان حال که بسیارجذاب ووسوسه انگیز بود بسیار طبیعی هم بود . شام در محیطی دوستانه وآرام صرف شد.درمورد سینما ، کتاب وانتخابات اخیر حرف زدیم. آقای زومپن ازمعجون پنیر تعریف می کرد،وخانم زومپن ازقهوه وشیرینی ها . بعد عکس های ماه عسلمان را به زومپن هانشان دادیم عکس هائی ازسواحل برتون، خرهای اسپانیول ومناظر خیابانهای کازابلانگا. بعد از آن باز هم کنیاک نوشیدیم ووقتی خواستم جعبه ای را که عکس های دوران نامزدیمان در آن بود بردارم برتا به من اشاره اي كرد و من از برداشتن جعبه منصرف شدم . دودقیقه سکوت مطلق حکمفرما شد . چرا که دیگرهیچ چیز نبود که از آن حرف بزنیم همه به مناقصه فکر می کردیم من به 2000مارک فکر می کردم ودرذهنم می گذشت که می توانم قیمت یک بطری کنیاک را از مالیات بردرآمدم کسرکنم.زومپن به ساعتش نگاه کرد وگفت خیلی بد شد ، ساعت 10است باید برویم . شب خیلی خوبی بود ، خانم زومپن گفت : واقعا خوش گذشت امیدوارم یک شام شما مهمان ما باشید .
برتاگفت ، باکمال میل . همه چندثانیه ای این پاو ان پا کردیم بازهم همه درفکر مناقصه بودند. حس می کردم که زومپن منتظر است تا اورا به کناری بکشم وموضوع رابااو در میان بگذارم.اما این کار را نکردم، زومپن دست برتا رابوسید. ومن در رابرایشان بازکردم بعدهم درحیاط درماشین را باز کردم تا خانم زومپن سوارشود .
برتا به آرامی گفت چراراجع به مناقصه بااو حرفی نزدی ؟ می دانی که فردا در مورد آن تصمیم می گیرند. گفتم:خب نمی دانستم چطور باید موضوع بحث را به آن بکشانم.
با صدای بسیار آرامی گفت : می توانستی چیزی را بهانه صحبت کردن راجع به این موضوع قرار دهی به این ترتیب می توانستی با او حرف بزنی . متوجه نشدی چقدر به هنرعلاقه مند است؟ می توانستی بگوئی یک صلیب متعلق به قرن هجدهم آنجا دارم می خواهید نگاهی به آن بیندازید و بعد...،هیچ چیز نگفتم.آهی کشید و پیش بندش را بست به دنبال او به آشپزخانه رفتم بقیه پیش غذا را دریخچال گذاشتم. کف آشپزخانه دنبال در ظرف مایونز گشتم، باقیمانده کیناک راسر جایش گذاشتم سیگارها را شمردم، زومپن فقط یکی کشیده بود . زیر سیگاریها را خالی کردم، یک شیرینی دیگر خوردم وقوری را نگاه کردم ببینم چیزی از قهوه باقی مانده است؟ به آشپزخانه که برگشتم برتا را دیدم سوئیچ اتومبیل در دست آنجا ایستاده بود
پرسیدم:چه شده ؟
گفت: باید برویم آنجا
گفتم: کجا؟
گفت: کجا ندارد خانه زومپن ها
گفتم: ساعت تقریبا 10:30 است
گفت: حتی اگرنیمه شب هم باشد به من ربطی ندارد فقط می دانم حرف2000مارک در میان است، فکرش راهم نکن که به آنها بر بخورد. به دستشوئی رفت تا آماده شود پشت سرش ایستادم واو رانگاه کردم که لبهایش را پاک می کرد ودوباره آرایش می کرد. برای اولین بار فهمیدم که چقدر آن لبها بزرگ و بدوی است . گره کراواتم را که می بست می توانستم مثل همیشه که موقع بستن کراواتم او را میبوسیدم ببوسمش اما این کار را نکردم.
در مرکز شهر کافه ها و رستورانها غرق شادی و نور بودند. مردم در فضای باز و روی تراس ها نشسته بودند و نور چراغهای خیابان به ظرفهای نقره ای بستنی و یخ می تابید و منعکس می شد. برتا نگاه دلگرم کننده ای به من انداخت ولی وقتی به خانه زومپن ها رسیدیم او در اتومبیل ماند وپیاده نشد . فورا زنگ در را فشردم واز اینکه درچقدر سریع باز شد حیرت کردم، به نظر می آمد خانم زومپن از دیدن من تعجبی نکرده است. پیژامه سیاهی با پاچه های گشادی که گلهای زردی روی آن گلدوزی شده بود پوشیده بود که مرا وادار می کرد بیشتر به توزرد بودنش فکر کنم.
گفتم: معذرت می خواهم خانم زومپن ممکن است با همسرتان حرف بزنم.
گفت: دوباره بیرون رفت . نیم ساعت دیگر برمیگردد.
در سرسرا مجسمه هائی به سبک گوتیک و باروک از مریم مقدس دیده می شد. حتی تعدادی مجسمه روکوکوی مقدس نیز در آنجا دیدم.البته اگر اصلا مجسمه هائی در این سبک از مریم مقدس ساخته شده باشد.
گفتم: می فهمم . اگر اشکالی ندارد نیم ساعت بعد برمی گردم.
برتا یک روزنامه عصر خریده بود و داشت آن را می خواند و سیگار می کشید . وقتی کنارش نشستم گفت فکر می کنم با خانم زومپن هم می توانستی موضوع را در میان بگذاری .
- اما از کجامی دانی آقای زومپن خانه نبود؟
- چون طبق معمول چهارشنبه شب ها در این ساعت او در کلوپ گافل است و دارد شطرنج بازی
می کند .
- باید زودتر به من می گفتی .
برتا همان طور که روزنامه را تا می کرد گفت: لطفا دقت کن دارم سعی می کنم به تو کمک کنم ،
می خواهم خودت بفهمی چطور با این طور مسائل دست و پنجه نرم کنی ، کافی بود از پدرم بخواهم واوبا يك تلفن ترتیب همه چیز را برایت می داد اما من می خواهم خودت کاری کنی که مناقصه را ببری .
گفتم: خب حالا ما باید چکار کنیم، نیم ساعت اینجا بمانیم یا همین حالا برویم وبا خانم زومپن حرف بزنیم.
برتا گفت: بهتر است همین حالا برویم.
از اتومبیل بیرون آمدیم وبا هم داخل آسانسور شدیم برتا گفت: زندگی و ادامه دارد یعنی مصالحه و بده بستان .
خانم زومپن این بار بیشتر از دفعه قبل که به تنهائی آمده بودم تعجب نکرد. خوشامد گفت، وما پشت سرش وارد اتاق مطالعه همسرش شدیم . خانم زومپن کنیاک آورد و برایمان ریخت و قبل از اینکه من چیزی راجع به مناقصه بگویم او پوشه زردی را به طرف من دراز کرد . نوشته بود ”پروژه تولید مسکن فرتری هون“. هراسان به خانم زومپن و برتا نگاه کردم اما هر دو آنها لبخند زدند . خانم زومپن گفت:پوشه را باز کنید . آنرا باز کردم، داخل آن پوشه دیگری بود صورتی رنگ و روی آن نوشته بود” گودبرداری پروژه تولید مسکن فرتری هون.“ آنرا هم باز کردم وچشمم به ورقه برآورد هزینه ها که خودم نوشته بودم افتاد که داخل پوشه روی بقیه ورق ها قرار داشت درپایین ورقه با خودکار قرمز نوشته شده بود پایین ترين نرخ.
در پوست خود نمی گنجیدم ، قلبم داشت از جا کنده می شد به 2000مارک فکرمی کردم آهسته گفتم یا مسیح وپوشه را بستم واین بار برتا فراموش کرد مرا توبیخ کند خانم زومپن با لبخند گفت به سلامتی اش! بگذارید به سلامتی اش کمی بنوشیم، نوشید یم،بلند شدم و گفتم امیدوارم حمل بر گستاخی نشود اما حتما درک می کنید می خواهم به خانه بروم.
خانم زومپن گفت ، کاملا می فهمم فقط یک چیز کوچک مانده که باید از آن حرف بزنیم . پرونده را برداشت آن را ورق زد و گفت قیمت پیشنهادی شما برای هر متر مربع 30فنيگ ازقیمت پیشنهادی مناقصه دهنده بعدی کمتر است . پیشنهاد می کنم قیمت خود تان را 15 فنيگ افزایش دهید در اینصورت نرخ شماهمچنان پایین ترین نرخ باقی خواهند ماند و علاوه برآن چهار هزار و پانصد
مارک بیشتر نصیبتان خواهد شد . بفرمائید همین الان درستش کنید . برتا خودکارش را از کیفش بیرون آورد و آن را به من داد اما من گیج تر از آن بودم که بتوانم بنویسم ، پرونده را به برتا دادم و او را نگاه کردم که دستهایش با چه خونسردی قیمت را تغییر داد دوباره جمع بست وپرونده را به خانم زومپن برگرداند.
خانم زومپن گفت فقط یک نکته کوچک دیگر ، دسته چکتان را بردارید ویک چک به مبلغ سه هزار مارک بنویسید . چک را باید در وجه حامل بنویسید وبا امضا خودتان باشد.
خانم زومپن اینها را به من گفت ولی این برتا بود که چک مان را از کیفش در آورد وچک را نوشت.
آهسته گفتم، چک را که اجرا نمی گذارید.
خانم زومپن گفت : مقداری از پول مناقصه پیش پرداخت می شود ، چک هم بعد از اعطای مناقصه به اجرا گذاشته می شود .
در آن لحظه شاید نمی توانستم دریابم که چه اتفاقی افتاده است . هنگام پایین رفتن در آسانسور برتا گفت که خوشحال است ولی من هیچ نگفتم.
برتا مسیر دیگری را به سمت خانه انتخاب کرد . میان منطقه مسکونی آرامي می راندیم، نور از میان


پنجره های باز به بیرون می تابید مردم روی بالکن ها نشسته بودند و شراب می نوشیدند ، شب صاف و گرمی بود.
تنها چیزی که گفتم این بود که فکر می کنم چک برای آقای زومپن بود و برتا به همان آرامی به من گفت:البته.
به دستهای کوچک وقهوه ای برتا که فرمان اتومبیل را می چرخاند نگاه کردم که چقدر آرام و مطمئن بودند فکر کردم این دستها همان دستهائی است که چک را امضا کرد و سس مایونز را روی غذا ریخت، بالاتر ، به دهانش نگاه کردم و همچنان هیچ میلی به بوسیدنش در خود ندیدم .
آن شب در پارک کردن اتومبیل در گاراژ به برتا کمک نکردم در شستن طرفها هم به او کمک نکردم یک لیوان بزرگ کیناک برای خود ریختم و به اتاق مطالعه ام رفتم ، روی میز تحریرم که خیلی خیلی برایم بزرگ بود نشستم. چیزی ذهنم را مشغول کرده بود . برخاستم به اتاق خواب رفتم وبه مجسمه مریم عهد باروک نگاه کردم اما حتی آنجا هم نتوانستم انگشت روی چیزی بگذارم که ذهنم را مشغول کرده بود.
زنگ تلفن رشته افکارم را پاره کرد گوشی را برداشتم و ازشنیدن صدای آقای زومپن اصلا تعجبی نکردم.
گفت: همسر شما اشتباه کوچکی مرتکب شده و قیمت را به جای 15 فنيگ ، 25 فنيگ افزایش داده است.
لحظه ای فکر کردم و گفتم اشتباه نبود، برتا این کار را با اطلاع من انجام داده است. یکی دو ثانیه ای ساکت بود وبعد با خنده ای گفت پس بنابراین شما حالت های مختلف را بررسی کرده اید؟
گفتم: بله
گفت: بسیارخوب پس چک دیگری به مبلغ 1000 مارک بنویسید.
گفتم: پانصد مارک و فکر کردم همه چیز مثل یک خواب بد است.
او گفت:هشتصد مارک و من با خنده گفتم ششصد . اگر چه تجربه قابل اتکائی نداشتم اما می دانستم که حالا می گوید 750 مارک ووقتی این را گفت گفتم قبول است و گوشی را گذاشتم.
هنوز شب به نيمه نرسیده بود که از خانه بیرون آمدم سوار اتومبیل شدم تا چک را به زومپن بدهم . تنها بود و وقتی داخل شدم تا چک تا شده را به او بدهم خندید. هنگامیکه آهسته وارد خانه شدم هیچ اثری از برتا نبود وقتی به اتاق مطالعه برگشتم او را ندیدم وقتی دوباره به طبقه پایین رفتم تا لیوانی شیر از یخچال بردارم او را ندیدم . می دانستم در چه فکری است ، در این فکر بود که او باید خودش از پس این کار برآید باید او را تنها بگذارم این چیزی است که او باید بفهمد اما من هرگز نفهمیدم . بیرون از حد فهم است.



فنیگ برابر یک صدم مارک آلمان




خواسته
خدایا دلم بودا شدن می خواهد .دلم زلال شدن، آرام شدن، آرام بودن، دلم بودن می خواهد
تلنگر
چقدر همه چیزمان شبیه همه چیزمان است.هر جا را که نگاه کنی نشان از تقلید می بینی.نمی دانم خلاقیت محصول چیست گاهی فکر می کنم محصول آزادی است.تا یکی از چیزی می گوید همه همان را واگویه می کنند.آقای بهنود
در وبلاگش انتقادی کرد ازنحوه حضور ایران در افتتاحیه المپیک همه شروع کردند به مرغ مقلد شدن و همان حرف ها را با نثری افتضاح باز گفتند.یکی نیست که بپرسد اقا جان خود ایشان که بهتر از شما این حرف ها را گفت."سخن نو آر. "من در خانه ام تلویزیون ندارم والان هشت ماهی است که گذارم به تماشای هیچ برنامه ای نیفتاده است.و اصلا نمی دانم که این حضور چگونه بود که داد ایشان را در آورده است .اما خیلی دلم می خواهد بدانم فارغ از به حق بودن یا نبودن انتقاد ایشان هیچ کس نیست مخالف نظر ایشان باشد و برای مخالفت خود به اندازه خود ایشان دلیل بیاورد.مستدل بنویسد
Thursday, August 19, 2004
از اندوه
کاش می شد بخشید.چقدر محال است التیام یافتن زخمی که ازکسی که دوست می انگاشته ای خورده ای چه سخت است باور کردن اینکه دوست نبوده است آنکه دوست می پنداشته ای.چقدر نمی توانی ببخشی و چقدر نمی توانی هیچ بگویی.چقدر دلم گفتن می خواهد، سبک شدن ،زلال شدن و بزرگ بودن.
Tuesday, August 03, 2004
رو به آسمان در شب
"پرش قورباغه برای نمایش نیست ،بر اثر نیاز است"
یک ضرب المثل روستایی

رو به آسمان در شب/داستان های کوتاه از امریکای لاتین/گزیده و ترجمه قاسم صنعوی/تهران:گل آذین،1382