س: اغلب از شما با عنوان " ایرانی در تبعید" یاد می شود، خودتان این تعبیر را در مورد خودتان می پذیرید یا نه غیر از این است و شما صرفا خارج از کشور را برای زندگی انتخاب کرده است؟مدت زیادی است که خارج از ایران به سر می برید، 1974 از ایران خارج شدید اما در این فاصله چندین بار به آنجا باز گشته اید.
ج: مدت طولانی از پذیرفتن این تعبیر در مورد خودم سر باز می زدم چرا که همیشه به ایران می رفتم و باز می گشتم .حتی زمانی که همه از رفتن به ایران می ترسیدند من سالی یک بار به آنجا می رفتم .ولی شش سال پیش بود که با آن تجربه وحشتناک مواجه شدم اجازه خروج از ایران را نداشتم و مورد بازپرسی های کابوس واری قرار گرفتم.
. بعدها معلوم شد که آنجا با مشکل مواجه خواهم شد،اما این مسئله منحصر به من نیست
هشتاد درصد از افرادی که در خارج از کشور زندگی می کنند برای بازگشت با مشکل مواجه اند و من در این مورد اغراق نمی کنم .این یک واقعیت است و اگر برگردم آدم های دور و برم با مشکل مواجه خواهند شد.ممکن است عملا هیچ اتفاقی نیفتد اما همیشه این احتمال قوی وجود دارد که کارم به دادگاه کشیده شود.
نشانه های قوی و زیادی وجود دارد که به انجا باز نگردم،متاسفانه اگر چه قلبا دوست ندارم این اصطلاح(تبعیدی) را به کار برم، اما فکر میکنم چاره ای جز این ندارم چرا که تنها به دلیل ترس از مخاطراتی که در آنجا مرا تهدید می کند قادر به بازگشت نیستم و چنین چیزی برای هر کسی که که این حق را از او گرفته یا انکارش کرده اند اندوهبار است.
س: در سال 2000مجله "تایمز" در مصاحبه ای از شما پرسید چرا علاقه به اسلام در غرب اینقدر رو به افزایش است.اما حالا و در شرایط کنونی این سوال را باید به شکل دیگری مطرح کرد و پاسخ گفت .به نظر شما به عنوان یک هنرمند و کسی که از متن این فرهنگ برخاسته و به دلیل کارهای خود همواره با این مسئله سر و کار داشته آیا این روزها گرایش به اسلام در غرب افزایش یافته است ؟
ج:دقیقا همین طور است.خیلی وقتها به سوی همان چیزی که ازآن می ترسم کشیده می شویم.به نظر من اسلام در غرب به عنوان یک مذهب و یک نیرو جایگزین کمونیسم شده است،ایدئولوژی ای که همواره از آن در هراس بوده ایم و در عین حال همواره برایمان جذابیت داشته است.غرب ،اسلام را بزرگترین خطری می داند که آن را تهدید می کند چرا که از نظر ایدئولوژیک بسیار قوی عمل می کند و مذهب و ایمان در زندگی انسان ها نقش مهمی بازی می کنند.
فکر می کنم بزرگترین عامل ایجاد سوءتفاهم در غرب نادیده گرفتن تفاوت ها و یکسان دانستن همه جهان است.بعد ناگهان با فرهنگی مواجه می شوید که که مثل فرهنگ خودتان نیست و به چیزهایی غیر از آن چه شما معتقدید ،معتقد است.این حرف من خیلی کلی است اما فکر می کنم که ما با یک ترس مواجه ایم.
در کارهای هم چهره خشن و واقعیات سیاسی اسلام نمایش داده می شود و هم وجوه مثبت آن مثل سنت ها و زیبای های فرهنگ آن.[غرب]تنها چیزی که به خورد مردم می دهد طرز تلقی شان از اسلام است در حالیکه من این کار را نمی کنم و مستمرا در تلاشم تا از بد و خوب آن توامان حرف بزنم.
من هم بدی ها را تصویر کرده ام و هم خوبی ها را.بعضی وقت ها توقع تماشاچیان کارهایم بسیار سطحی می شود آنان انتظار دارند چیز بسیار ساده ای را ببینند.خیلی وقت ها فکر می کنم که این امر بسیار موثر است چرا که می توان مرکز توجه را به سوی چیز دیگری کشاند.
ج: مثالش هم "توبا "است فیلم بسیار پیچیده ای که در نگاه اول کاملا ساده به نظر می آید،اما غیر از این است.
ج:خوشحالم که توبا را مثال زدید.مثال هایش "توبا" و "گذر" است،می دانید "آخرین کلام"یک کم با همه این ها فرق می کند.[می خندد]"توبا" و "گذر" چشم به افقی تازه داشتند و به من اجازه دادند از نمادهای صریح تری مثل چادر که کاملا اسلامی است استفاده کنم.در آخرین کاری که در حال ساختنش هستم با این که کاری کاملا ایرانی است ،از این نمادها فراوان استفاده کرده ام و به نظر می آید که به مشخصه بارز کارهایم تبدیل شده است.
به نظر می رسد که تا حدی این چیزها برای مخاطبانم عادی شده است. اما حالا دیگر هر چه ظاهر می توانستند از ظاهر کار دریابند دریافته اند و وقتش رسیده که به معنای واقعی کارها فکر کنند..از بعضی جهات به طور ناخود آگاه در تلاش بوده ام که کارم هر چه بیشتر جهانی باشد به نحوی که امکان دسته بندی آن در یک قالب به حداقل ممکن برسد.بنابر این وقتی برای ساخت توبا که موضوعی کاملا ایرانی و اسلامی دارد با مکزیکی ها کار میکنم یا از چهره هندی ها که هچ پوششی آن را نمی پوشاند استفاده می کنم دچار حس خاصی می شوم که بسیار دوستش دارم.
ج: طبقه بندی هنرمندان به یک رسم تبدیل شده است و در مورد شما می گفتند که"هنرمند ایرانی در تبعید" ما هستید.حالا این طور نیست.
ج: دقیقا.[می خندد]می گویند من در کارهایم مردان را در مقابل زنان قرار می دادمو ناگهان همه چیز تغییر می کند و من دیگر این کار را نمی کنم.استعاراتی که در کار خود از آنها استفاده می کنم مثل مفهوم "باغ" و "شجره طوبا" بسیار جهانی اند. واضح است که حالا که دیگر به اندازه گذشته به ایران نمی روم کارهایم نیز تغییر می کنند.
س: رنگ سیاه در کارهای شما حضور استعاری قوی ای دارد که می تواند در توبا نشانه ارعاب و تحمیل باشد یا در "گذر"نشانه عزاداری باشد.استفاده از رنگ سیاه به دلیل پوشیدن چادر سیاه در ایران است؟به نظر می رسد که این رنگ جاذبه خاصی برایتان دارد.
ج:توجه ام به رنگ سیاه به دلیل ایرانی بودن ام است.وقتی سیاه سفید کار می کردم[عکاسی سیاه سفید] می دیدم که لباس سوژه هایم چندان رنگی نیست.بعد از آن ایران انقلابی هم به جامعه ای سیاه و سفید تبدیل شد . برای استفاده از یک رنگ باید دلایل کافی داشته باشم نمی توانم همین طور بی دلیل از رنگی استفاده کنم.اگراز نگاه زیباشناختی به مسئله نگاه کنیم برای من ارتباط بین آدم هایی که سیاه پوشیده اند و طبیعت سرسبز و رنگارنگی که در آن زندگی می کنند بسیار جذاب است.
اما این ها همه نگاههای زیباشناختی است ، برای مثال در "گذر" می بینید که اندازها از دریا تا بیابان و تا دره در تغییراند اما آنچه که بی تغییر می ماند آدم ها هستند.بنابراین من به این ارتباط بین چیزهایی که تغییر می کنند و چیزهایی که بی تغییر می مانند و تعامل بین آنها نیاز دارم.
این کار کمی شبیه رقص است و به همین دلیل من روی رقص آرایی آن کار کرده ام ."توبا "از جمله این کارهاست که در آن تا حد کمی رنگ به کار برده ام. دوست داشتم آدمها ی توی کادر از جهت های مختلف به سوی این دیوار و این درخت بیایند .در ارتباط بین آنها چیزی بسیار دراماتیک و بسیار تاثیر گذار وجود دارد چیزی به یاد ماندنی و هراسناک.
برای من سیاه رنگی مرده و عاری از هرگونه شادی ای است و همیشه هم آن را در این معنا به کار برده ام.چادری که بر سر می گذاریم سیاه است،زنان ایران،که خودم هم جز آن ها هستم،همیشه سیاه می پوشند،ما مردم بسیار عبوس و غمگینی هستیم.[می خندد]من هم ذاتا آدم عبوسی هستم و قبول می کنم که اکثر چهره هایم(فیگورهایم) سیاهپوش اند.سعی می کنم عوض شوم.[می خندد]
س:قرار است یکی از این بلوزهای هاوایی بپوشید*
ج:رویش فکر می کنم[می خندد]
س:از اینکه وقتتان را در اختیار ما قرار دادید ممنونیم.مطمئنم که نمایشگاهتان در نیوزیلند با استقبال خوبی مواجه خواهد شد.
ج:ممنونم.از اینکه شما در نیوزیلند کارم را تحسین می کنید بسیار خوشحالم.واقعا متاسف و شرمنده ام که خودم نمی توانم در آنجا حضور داشته باشم.واقعا از این که نمی توانم بیایم متاسفم. به دلیل مسائل مالی باید کاری را که در دست دارم سر موعد تحویل دهم. تا اوت به من فرصت داده اند و اگر کار را تا آن موقع نرسانم آن وقت...بنابراین خواهش می کنم به مصاحبه خود این را اضافه کنید که واقعا از این که نمی توانم آنجا باشم متاسفم.
پیراهن گلدار و رنگارنگ که توی شلوار نمی کنند*
مترجم
اصل مقاله را می توانید اینجا ببینید:
http://www.nzherald.co.nz/entertainment/entertainmentstorydisplay.cfm?storyID=3586429&thesection=entertainment&thesubsection=film&thesecondsubsection=general
Labels: ترجمه