دیلماج
چه چیز سخت تر از گفتن از خود است!
Monday, September 27, 2004
باز هم با تو دخترکم
من هزار بار تا به حال فکر کرده ام به من تجاوز شده است،وقتی به جنگ فکر می کنم، وقتی به زنانی فکر می کنم که به اسیری برده شده اند فکر می کنم.مرا ببخش دختر بینوای من،مرا ببخش اگر اوقات ترا با این حرف ها تلخ می کنم.اما تو که می دانی ،به تو که یاد داده ام دروغ چیز بدی است . تو که از دروغ بدت می آید.پس بگذار به تو بگویم،فقط قول بده گریه ات اگر گرفت سرت را روی سینه ام بگذاری و بر قلبم اشک بریزی.قول بده تا به تو بگویم ،از جنگ بگویم و گلوله از خرمشهر و مزار شریف از ساحل عاج تا خلیج فارس از یوگسلاوی و چچن...تو اینجاها را نمی شناسی،اندوههایش را اما به تو خواهم شناساند.باید بدانی که چرا نمی خواهم به دنیا بیایی ،دنیای ما خیلی کثیف است گلم.دنیای ما آدم های احمق خیلی خیلی کثیف است.می دانی آدم ها همدیگر را چه جوری می کشند؟توی چشم همدیگر نگاه می کنند و بعد توی مغز همدیگر شلیک می کنند.تو این دنیا را دوست نخواهی داشت،تو این دنیا را عوض خواهی کرد.من جرات ندارم،تو جرات داشته باش و به دنیا بیا!به دنیا بیا!بیا و عوضش کن!
Saturday, September 25, 2004
بیقراری ای دیگر
این گریه از کجاست که امانم نمی دهد..خدایا ازخودم بیزارم .از خودم که نمی شناسم که نگاهش می کنم و نمی بینم از خودم که گوشه هاییش همواره از دسترسم خارج است از خودم که نگاهش می کنم و گاه نمی بینمش بیزارم.من از خودم بیزارم، وقتی از دستم می گریزد وقتی خودش را از من پنهان می کند، من از خودم وقتی خودش را از من می دزدد بیزارم .من از خودم بیزارم وقتی که زمانی درست زمانی که فکر می کنم همه چیز خوب است، خوب شده است می زند همه چیز را خراب می کند بهانه می گیرد و به ناگاه بغضش می ترکد و امان از اشک می برد.کی ،کجا ،چگونه می توان ستمی را که از دوست برده ای از یاد برد و یا دست کم تحمل آورد تا من خود را به آنجا ببرم.
Friday, September 24, 2004
حجم
دریا دریا
چه ات اوفتاد که گریستی
Thursday, September 23, 2004
نامه دیگری برای دخترم که هنوز متولد نشده است
برای تو می نویسم.برای تو که هنوز جرات نکرده ام به دنیا بیاورمت.برای تو که در منی و با من و با من بزرگ می شوی.می دانی آن وقت ها که کوچکتر بودم تو در من شکل دیگری بودب،شکل همان سادگی ها و حماقت های همان موقع من.حالا اما شکل حالای منی.باور کن سیب کوچکم،عسلم همیشه در خودم ترا داشته ام.خانه مادربزگم،آن خانه قدیمی که زلزله خرابش کرد،(تو هنوز نمی دانی زلزله چیست و آن زلزله کدام است.برایت خواهم گفت.)درخت سیبی داشت که چترش را بر سر همه حیات می گرفت.ترا می بینم که در من هزار بار از همان درخت بالا رفتی ،پایین ایستادی و مادربزگ خودت ،مادر من،برای من سیب انداخت.توی همان حیاط یکبار پیراهن قرمزی تنت کردم،از این سرهم ها،و بردمت توی باغ،یادت هست؟یادت هست تا به حال چند بار موهایت را شانه کرده ام؟تو هر بار موهایت یک شکلی بوده است ،یک بار پیچ پیچی،یک بار لختفیک بار صاف،یک بار...و من هر بار آن را یک جور بسته ام.دختر من باید خوشگل باشد آخر.هر بار موهایت یک جور است گلم،هر بار که می آیی یک جور موهایت را می بافم.دلش را ندارم به تو دروغ بگویم خیلی دلم می خواهد موهایت عین موهای خودم باشد.تنها چیز تو را که عین خودم ،مثل خودم می خواهم موهایت است وگرنه اصلا دلم نمی خواهد شبیه من باشی .دلم می خواهد خودت باشی،از من باشی و خودت.اینکه موهایم را گفتم به خاطر این است که موهای خیلی قشنگی دارم،بلند و قشنگ که خیلی هم دوستش دارم.اگر خواستی، اگر دوست داشتی موهایت مثل من باشد.
راستی همیشه وقتی بزرگت می کنم می نشینم فکر می کنم حالا چطوری عاشق می شوی؟راستی تو قرار است چطوری عاشق شوی ،نخود فرهنگی مامان؟رازت را به من بگو .عوضش من هم قول می دهم عاشق شدنم را برایت تعریف کنم،البته بستگی دارد چند سالگی اش را بخواهی بدانی.آخر می دانی عاشق شدن آدمها مثل همه چیزدیگرشان در سن و سال های مختلف با هم فرق می کند.ان شاء الله ...بزرگ که شدی خودت می فهمی خودت تجربه می کنی و این فرق ها را می شناسی.
تو اگر به دنیا بیایی،من اگر جرات کنم ترا به دنیا بیاورم از این مشکلاتی که همه دختر های همسن و سال تو دارند نخواهی داشت،قول هیچوقت ترا به خاطر دوست داشتن و دوست داشته شدن دعوا نکنم این قدر دیگر احمق نیستم مامان،مطمئن باش.هر رنگی هم دوست داشته باشی می توانی تنت کنی.قول می دهم،تو فقط به دنیا بیا!
Monday, September 20, 2004
امروز
<<سایت خبری امروز Emrooz>>


Sunday September 19, 2004


وبلاگ امروز

وبلاگ رویداد

ویلاک بامداد



پيام جمعي از دانشگاهيان و فعالان سياسي و مطبوعاتي ايراني به روشنفكران آمريكابه مناسبت سومين سالگرد فاجعه 11 سپتامبر

حرکت اعتراضي به سانسور سايت‌هاي خبري جناح اصلاح‌طلب : دوشنبه همه ?امروز? خواهیم بود

بيانيه خانه سينما در پي رويداد هاي اخير جشن خانه سينما

این بار دستگیری سینماگران

سوالات مزروعي ازمدير روابط عمومي دادسراي تهران:برخورد با سايت‌هاي اينترنتي بااستناد به كدام قانون است؟

انتخابات آينده رياست جمهورى در گفت وگو با على شكورى راد



آیا یک روحانی جای حداد را می گیرد؟

نطق راهیافته بوشهر در انتقاد به ضعف رياست آقاي حدادعادل و پيشنهاد تعيين يك شيخ (روحاني) به عنوان رئيس مجلس هفتم در سال آينده وضعيت آشفته مجلس را آشكار كرد. هفته پيش روزنامه جمهوري اسلامي نيز مديريت مجلس هفتم و شخص آقاي حدادعادل را ضعيف خواند. رفتار چهار ماهه مجلس هفتم موجب شده است كه مشروعيت مجلس به كمترين ميزان خود در بيست و پنج سال گذشته برسد.

اقدامات جدید محافظه کاران برای منصرف کردن میر حسین موسوی

اعتراض به بازداشت مسئولان خانه سينما، وبلاگ نويسان و همكاران سايت هاي امروز و رويداد همچنان ادامه دارد. اين در حالي است كه مقامات قضايي كشور بدون احساس مسئوليت به اقدامات غيرقانوني خود ادامه مي دهند. يك صاحب نظر سياسي در اين زمينه به سايت امروز گفت به نظر مي‌رسد اين اقدامات براي منصرف كردن مهندس موسوي از كانديداتوري صورت مي گيرد و اينكه ثابت كنند حرف اول را در كشور محافظه كاران مي‌زنند نه راي ملت.

آیا آبادگران روند استیضاح را ادامه می دهند

تلاش آقاي باهنر و دوستانش براي منتفي كردن استيضاح آقاي خرم و به جاي آن استيضاح وزير كشور ناكام ماند. يك فرد مطلع با بيان مطلب فوق به سايت امروز گفت تحليل آقاي باهنر اين بود كه مجلس هفتم به علت پايگاه ضعيف مردمي و همچنين به دليل شعار همراهي با دولت كه در ايام تبليغات انتخاباتي سر داد، نمي‌تواند به طور مستمر با دولت آقاي خاتمي درگير شود. پس بهتر است فقط وزير كشور را استيضاح كرد تا هم خيالمان از برگزاري انتخابات رياست جمهوري آينده راحت باشد تا هر طور دلمان بخواهد آن را برگزار كنيم و هم ستاد دولت را در استانها ضعيف و نااميد كنيم. وي افزود هنوز معلوم نيست كه پس از استيضاح وزير راه آيا وزير كشور را نيز استيضاح خواهند كرد يا خير.

رسوائی هاوائی وحیثیت قوه قضائیه

اخذ مدرك از شعبه دانشگاه هاوايي در تهران توسط بسياري از مسئولان قوه قضائيه، از جمله مديركل دادگستري تهران به اندك حيثيت اين قوه لطمات زيادي وارد كرده است.

دلایل اعتراف لاریجانی

اعتراف آقاي محمدجواد لاريجاني به امكان پيروزي اصلاح طلبان در انتخابات سال آينده به منظور ايجاد نگراني در محافظه كاران و جلوگيري از تشديد اختلافات آنان صورت گرفت. وي كه به شدت مخالف كانديداتوري آقاي ولايتي است و معتقد است او در طول شانزده سال اداره وزارت امور خارجه هيچ گام مثبتي برنداشته است، مي كوشد محافظه كاران را قانع كند كه آقاي علي لاريجاني بهترين رئيس جمهور ايران است. در همين زمينه آقاي علي لاريجاني نيز از هفته پيش انتشار خاطرات ده ساله خود را آغاز كرده تا نشان دهد كه چه خدمات بزرگ به محافظه كاران كرده است.

انتقاد بی سابقه بازتاب از دفتر رهبر

سايت بازتاب وابسته به آقاي محسن رضايي از مسئولان دفتر رهبري انتقاد كرد كه چرا حيثيت رهبري را مانند انتخابات سال 76 به يك نامزد (آقاي ولايتي) گره زده اند و سعي در تبليغ وي به عنوان كانديداي مورد نظر رهبري مي كنند. اشاره اين سايت به ديدار مسئولان اقتصادي كشورهاي اسلامي با رهبري بود كه به مراسم تبليغ آقاي ولايتي تبديل شد. اين براي نخستين بار است كه سايت بازتاب چنين آشكارا به دفتر رهبري انتقاد مي كند..

آزادي
چه پروازي است كبوتر
وقتي بال هايش را سپيد مي گشايد
وقتي سپيدي هايش را رها مي كند

چه رهايي است پرواز
چه پروازي است كبوتر
چه پر بازي است رهايي

http://ignasio.malakut.org/archives/005728.php
http://i.hoder.ws/archives/2004/09/040916_012138.shtml

Wednesday, September 15, 2004
استدراک
یادت باشد تنها تن زنی را بپذیری که خود را با تو در میان می گذارد به خاطر شادی ای که به او دست می دهد،نه حتی به خاطر لذتی که می برد چه رسد به آنچه تو گفتی...
Sunday, September 12, 2004
چه-فراموشی-غمگینی
اگر مرا می دید شاید نگاهم هم نمی کرد، به خاطر نوع پوششم. اگر مرا می دید شاید یک کلمه ،حتی یک کلمه هم با من حرف نمی زد .اگر هم دیگر را می دیدیم شاید گفتگو بین مان ناممکن بود .نمی دانم که بود .تا به حال هم هیچ جیز از او نشنیده ام.خبر رفتنش را در بی بی سی خواندم.اسمش را "داوود کریمی"گفتند و برای من فرقی نمی کند که اسمش چه بود یا چه کاره بود و یا آن آرمان چه بود که به واسطه آن آرمان خواهش می نامیدند من هیچ چیز از او نمی دانم.متاسفم اما این عین واقعیت است.من هیچ چیز نمی دانم.همین جا در یک قدمی تاریخ من جنگی اتفاق افتاده است که من هیچ از آن نمی دانم.در یک قدمی تاریخ من بر سرزمین ام جنگی رفته است که من از آن کم می دانم یا اصلا نمی دانم.همین جا ،پیش چشم های من هنوز که هنوز است رزمندگان این جنگ خون بالا می آورند، به کپسول اکسیژن وصل اند و من حتی نام آنها را نمی دانم.اگر نبود کارهای "استاد بیضایی" اگر نبود کار های گلشیری اگر نبود "دل و دلدادگی"مندنی پور و اگر نبود چند اثر هنری ای که جنگ را به تصویر کشیده اند که بود که برایم از جنگ بگوید ؟اصلا خبردار می شدم که همین جا در یک قدمی من هنوز "تناور درخت "هایی اند که درد هزار گلوله را بر پیکر دارند.اگر نبود صدای جاودانی آن مردکه "شهید" را آواز در داد و از "لاله دمیده از خون جوانان وطن"خواند که بود که از جنگی که دریک قدمی ام گذشته است برایم بخواند و اگر نبود "شاهرخ مسکوب"که از اسطوره گفت، از حماسه، از حماسه ها ی دیروز از اسطوره های امروز از سیاووش و از سیاووشان ،که بود که برایم از سرزمین بگوید و از مردان و زنان ام .که بود برایم بگوید ؟کیست که برایم بگوید.


نمی دانم که بود ،نمی دانم که بودند،و نمی دانم اگر مجال گفتگو با آنها دست می داد هرگز با هم نقطه اشتراکی داشتیم؟نمی دانم .هیچ نمی دانم.اما این را می دانم که جانم عزیزترین چیز برای من است و گذشتن از آن ناممکن ترین چیزها.نمی دانم چگونه از عزیزترین چیزشان گذشتند و نمی دانم چرا اینقدر خفقان گرفته ایم،چرا از این گذشتن هیچ نمی گوییم.راستی کی می خواهیم از "دوران "بگوییم از" خلبان دوران" .کی می خواهیم از شهید "همت" بگوییم، لابد همین که یک بزرگراه به نامش کرده ایم ادای همه دین ماست به او؟ کی می خواهیم از آن فرمانده نیروی دریایی بگوییم که با یک ناوچه، نیروی دریایی عراق را فلج کرد و همواره بر عرشه "پیکان"ماند و با" پیکان" به آبها پیوست؟ کسی می داند نامش چه بود؟نامشان چه بود؟
پای عشق که در میان می آید حق تن آدمی بسیار بیشتر از روح اوست،چرا که فرصت عاشقی تن بسیار کم است.در هشتادسالگی روح همچنان می تواند عشق بورزد،اما تن نه...تنها از روح تغذیه می کند.
Friday, September 10, 2004
آرزو
چقدر حرف زدن خوب است چقدر گفتن خوب است. کاش مرا یک جای گرم ، یک جای آرام،یک جای جهان که شایسته زیستن انسان بود به دنیا می آوردی مادر.کاش یک جای جهان آرام بود یک جای جهان گرم بود یک جا از این جهان شایسته زیستن انسان بود مادر،تا تو مرا آنجا به جهان می آوردی
"یاد بعضی نفرات"
می شد آن سقا مگر آبی به کف
دید سقای دگر در پیش صف
حالی این یک آب در کف آن زمان
پیش آن یک رفت و آبی خواست از آن
مرد گفتش ای ز معنی بی خبر
چون تو هم این آب داری خوش بخور
گفت هین، آبی ده ای بخرد مرا
زان که دل بگرفت از آن خود مرا
بود آدم را دلی از کهنه سیر
از برای نو به گندم شد دلیر
کهنها جمله به یک گندم فروخت
هر چه بودش جمله در گندم بسوخت
عور شد،دردی ز دل سر برزدش
عشق آمد حلقه ای بر در زدش
در فروغ عشق چون ناچیز شد
کهنه و نو رفت و اوهم نیز شد
چون نماندش هیچ،با هیچی بساخت
هر چه دستش داد در هیچی بباخت
دل ز خود بگرفتن و مردن بسی
نیست کار ما و کار هر کسی

("منطق الطیر"عطار)

محشر است نه؟
میر علایی بزرگ می گفت
هر مترجمی باید هر سه سال یک بار آثار کلاسیک فارسی را بخواند و چون این کار ممکن نیست همه شان را باید خوانده باشی.
یادش به خیر!چقدر این مرد بزرگ بود،چقدر این مرد بزرگ است،نامش نامی دیگر را در ذهن تداعی می کند،نام کسی که اول بار توسط او به زبان فارسی معرفی شد.بورخس.چقدر این مرد جادویی است،چه هزار تویی است،چقدر غریب است. و چقدر میر علایی بزرگ بود که آدم به این بزرگی را آن هم در دوره ای که همه چیز به چپ و راست ختم می شد شناخت و شناساند.
"پاز "را هم از او شناختم."سنگ آفتاب"اش را.

من از میان تن تو همچنان می گذرم که از میان جهان
شکم تو میدانی است سوخته از آفتاب

به رنگ هوس های من لباس پوشیده
چون اندیشه من عریان می روی
من از میان چشمانت می گذرم بدانسان که از میان آب
چشمانی که ببرها برای نوشیدن رویا به کنار می آیند.

من چون رودی تمامی طول ترا می پیمایم
از میان بدنت می گذرم بدانسان که از میان جنگلی


جهان دگرگون می شود
اگر دو انسان با شناسایی همدیگر را بنگرند
دوست داشتن عریان کردن فرد است از تمام اسم ها

"سنگ آفتاب/ترجمه میرعلایی/تهران:کتاب زمان،1382"

دستتان درد نکند آقای میرعلایی.دستتان درد نکند.راستی وقتی "مرثیه برای دوستی جوان که در جبهه کشته شد"را ترجمه می کردید به" مرگ تلخ و زندگی نوید بخش" خودتان هم فکر می کردید؟
تو مرده ای بازگشتی نیست،تو رفته ای
صدایت خاموش شده،خونت بر خاک ریخته
تو مرده ای و من این را از یاد نمی برم

هر خاکی گل دهد تقدیس خاطره تست
هر خونی جاری شود نام تو را دارد
هر صدایی لبهای ما را به بلوغ رساند
مرگ تو را متوقف می کند،سکوت ترا
غم سرود بی تو بودن را

آقای میرعلایی عزیز دستتان درد نکند به خاطر همه صداهایی که جانمان را به بلوغ رساند و ما با قلم شما از دهان نویسنده هایش شنیدیم
دستتان درد نکند به خاطر "فارستر"،"بورخس"،"پاز" و ... دستتان درد نکند که از قول "فارستر"در گوشمان فریاد زدید:"همه نیروها در کارند تا تو را عام کنند،خاص باش."
سروقامت
چقدر این مرد بزرگ است چقدر دوستش دارم چقدر گریستم آن روز که گفتند رفته است چقدر این مرد تحمل جهان را برایم ممکن می کند چقدر این مرد انسان را برایم معنا می دهد چقدر وقتی حقارت می بینم بزرگی و شکوه اوست که فریادرس روحم می شود چقدر لبریز از غرور می شوم وقتی می بینم که می توان بزرگ بود چقدر کسانی که در اوج اند، در قله اند، بزرگ اند و با شکوه. زیبایند. چقدر این مرد زیبا است چقدر دوستش دارم چقدر دلم می خواهد تماشایش کنم چقدر از این همه زیباییش گریه ام می گیرد.چقدر گریه ام می گیرد چقدر گریه ام می گیرد چقدر دوستش دارم."آمر صاحب"را می گویم.

Wednesday, September 08, 2004
چند توضیح
در برابر اصطلاحات حقوقی "تعزیری،حدی و حدود"چاره ای جز آوردن این اصطلاحات به همین صورت ندیدم.برابر نهادی برایشان در فرهنگ نامه هایی که داشتم پیدا نکردم و کسی که هم حقوق بداند و هم فارسی و انگلیسی نمی شناختم که از او جویا شوم . نکته دیگر در مورد اصطلاح "صلب" بودکه با احتیاط معادل را در مورد آن برگزیدم " loin
همچنین نویسنده مطلب جایی از واژه "تعدام"استفاده می کنند که به نظرم"تعدم"درست باشد و فرض را هم بر این گرفتم.نکته آخر اینکه آنجا که به روزنامه ها ارجاع می دهند تاریخ را سی و یکم شهریور ذکر می کنند که احتمال اشتباه آن را قریب به یقین می دانم و بنابر این آن را سی و یک مرداد فرض کردم.

Labels:

The Hanged/مقاله شادی صدر
div dir="ltr" align="left"The Hanged

By Shadi Sadr
(Translated by Roshana)
(Edited by Jim Giragosian)
News reports indicate that on Sunday, August 15, 2004,
a girl named Atefeh Rajabi was executed in the town of
Neka, located in the province of Mazandaran, for
"engaging in acts incompatible with chastity." This
news not only resulted in public outrage but also was
widely disseminated in the international media, and
one can expect that it will be construed as evidence
of Iran's hostility toward human rights.

In this article we will first examine and evaluate the
sentence. We will then review Iran's international
commitments regarding the use of the death penalty and
the international repercussions of carrying out such a
sentence.

At the time of this writing, there is no evidence to
document that the hanged girl was 16 years old. In
this article, therefore, we will not discuss the
International Covenant on Civil and Political Rights
or the United Nations Convention on the Rights of the
Child -- both of which were signed by Iran -- which
prohibit the execution of people under the age of 18.
Nor will we discuss the fact that the Judiciary Chief
issued a circular prohibiting the execution of people
under the age of 18 less than one year ago. We will
likewise not consider all the other unproven
allegations associated with the case. Because of the
extremely sensitive nature of this death sentence and
the manner in which it was carried out, however, it
would seem preferable to have an independent judicial
organization conduct a complete and thorough
investigation to determine the truth or falsity of the
allegations surrounding the case, e.g., that the
hanged girl was psychologically unbalanced and that
she had no legal representation in any of the judicial
proceedings. In this article, we will criticize the
court's decision and the execution solely on the basis
of the court record and Judge Haji Reza's comments.

The last part of the court's sentence -- which was
upheld a short time later by the Supreme Court of Iran
and then carried out -- states that "Atefeh, who is 22
years old and single, has a record of several criminal
offenses, and based on the confession of the defendant
that it is the fourth time she was arrested for
adultery, and based on the content of the record and
the fourth confession, her crime is indubitable, and
she is sentenced to death, and in order to restore
public order and to preserve the rights of society,
she will be hanged publicly in an appropriate location
in Neka" (E'temad Daily, August 20, 2004).

Although this part of the court's decision does not
specify the exact nature of her offense, a magazine
that had been following the case reported that the
hanged girl's crime was lewd conduct and that the
defendant confessed explicitly that she had a "house
of ill repute" and had brought men there. In
addition, the judge in this case pointed out that
"early this year, anonymous reports from residents of
a neighborhood in Neka were submitted to the court,
and these reports alleged that Miss Atefeh was
involved in acts incompatible with chastity" (E'temad
Daily, August 20, 2004).

As mentioned in the court's decision, the hanged girl
was single, and according to the Islamic Penal Code, a
single person's punishment for adultery is one hundred
lashes (Article 88). Of course, Article 90 of the
Code says, "When a man or a woman commits adultery
several times and after each time he or she has been
given the lashes, he or she will be killed the fourth
time." It seems that the only basis the judge would
have for sentencing a single woman to death would be
this article, since he states in his decision that the
defendant had a record of several criminal
convictions, making her a repeat offender. But there
are some seemingly minor points that call into doubt
the soundness and accuracy of this decision.

First of all, even if the hanged girl had been lashed
several times for lewd conduct, her act could not be
construed (as the judge concluded in his decision) as
adultery. Second, the judge should have cited the
case and the charges he used as the basis for his
assertion that it was for adultery and not for
anything else that the hanged girl had been given
"Haddi" lashes rather than "Ta'ziri" lashes, since he
sentenced her to death citing the "fourth offense" as
well as the defendant's confession. Using terms like
"several" lessens the precision and logic of the
decision. There is also the matter of using the term
"adultery," since earlier sentences indicated that the
hanged girl was single, and this further confuses the
issue (i.e., if she was single, then how could she
commit "adultery"?), and if she had committed
"adultery," then according to Iran's laws she should
have been sentenced to death by stoning rather than
hanging.

Different types of capital punishment, including death
by hanging, are common under Iran's penal law. These
punishments are partially derived from Islam's "Fegh"
[religious jurisprudence]. "Hodood" punishments,
which include lashes, are among them. The other type
is "Ta'ziri" execution, the most well-known example of
which is the execution of drug smugglers. Capital
punishment is a part of Iranian law, and pardons are
seldom granted. In the first month of this year the
Judiciary Chief issued a circular on homicide, "loin"
penalties, and execution, specifying the details on
how executions are to be carried out.

In the past week, in addition to the execution of the
young woman in Neka described above, four men were
publicly hanged in two different cities in Iran.
According to the newspaper Jomhori Islami, three of
these men were executed in a square in Kerman for drug
smuggling, and the fourth was executed in Toti Square
in Salmas for kidnapping. It is obvious that aside
from the executions that are carried out in public and
receive wide attention, most take place in prisons
where they are hidden from public scrutiny.

In addition to laws, regulations, and directives,
there are other rules with which Iran's government is
bound to comply. One human rights convention to which
Iran is a signatory is the International Covenant on
Civil and Political Rights. Article 6 of the covenant
discusses capital punishment. Although the article
does not prohibit the death penalty, it limits it to
"the most serious crimes." Section 2 of the article
states, "In countries which have not abolished the
death penalty, sentence of death may be imposed only
for the most serious crimes." Although one could
argue that certain illicit sexual acts are "serious
sins," it is obvious that they cannot be regarded as
"crimes." This article could seemingly provide
international human rights observers with sufficient
justification to object to the frequent executions
that are carried out in public.

The file on Atefeh -- a 16 or 22 year-old girl -- and
the files of all the other individuals whose
executions roused public opinion have been relegated
to the silent judiciary archives, but the challenge
of human rights for Iran's government -- for all
groups, whether reformist, technocrat, or conservative
-- remains a serious one, and it will continue to be
one of the major topics of diplomatic discussion
between a developing Iran and the world's developed
countries. And in this challenge capital punishment
will be of particular interest, especially when people
are executed for offenses like adultery. Human rights
activists consider this act an individual matter and
maintain that there should be no punishment for such
offenses since (except in rare cases) they cannot be
construed as threatening the state, the population, or
public order. Indeed, international human rights
organizations put pressure on Iran for executing
people for acts that are considered crimes only in
Iran and a few other countries rather than for acts
that are considered crimes in most countries.

Iran's present tactic is to counter the objections and
pressure of international organizations and Western
countries by maintaining that it is acting within
judicious bounds ("steering a middle course") when it
is charged with human rights violations. But it
appears that there are two other courses of action
open to Iran. The first is to acknowledge all the
international human rights conventions it has signed
and settle the issue one way or the other with
international communities and national human rights
activists. The second is to make a concerted effort
to reform the laws and legal system in order to
fulfill its human rights commitments. But we all know
that "steering the middle course" -- which means
refusing to fulfill international commitments without
plainly stating that we do not accept international
standards of human rights or that we do not
acknowledge international human rights conventions in
spite of all the consequences for our national
interest -- is the only policy that Iranian
politicians have so far been willing to follow.
__________

sourcehttp://www.womeniniran.org/archives/FMP/001010.php




Labels:

Friday, September 03, 2004
خردمند را چاره باید نه زور
دلم می خواهد سرم را به دیوار بکوبم ،جیغ بزنم یک کاری کنم که اعصابم راحت شود . هر روز جلوی چشمهای ما فاجعه رخ می دهد فاجعه هایی که از فرط تکرار عادی شده اند آنقدر عادی که دیگر نمی ینیمشان

.یکی از هم دانشگاهی هایم با خانواده اش مهمان منند.دو روز است اینجایند .مادر،خواهر و دو خواهر زاده 10 و 4 ساله اش. نمی دانم شاید به دلیل شغلم باشدکه اولین چیزی که در بچه ها برایم جالب است هوش و قدرت یادگیری آن هاست.معمولا سعی می کنم در حین صحبت یا بازی با آنها به طور غیر مستقیم توانایی های ادراکی آنها را بسنجم(البته سنجش نه در معنای روانشناختی و تربیتی اش) . نمی دانم چرا ولی لذت غریبی از این کار می برم.در مورد این دو کودک هم همین کار را کردم و به نظرم بچه های عادی ای آمدند یعنی هیچ چیز عجیبی در آنها ندیدم.

امشب با مادرشان حرف می زدم از محیط شهرشان گفت که چقدر بسته است که داماد بزرگش هنوز پسر 16 ساله و دختر 12 ساله اش را کتک می زند از این که پدر شوهرش با پسرش که شوهر ایشان باشند قهر است که چرا اجازه داده است زنش تنهایی بیاید سفر، گفت و گفت تا رسید به اینجا که خیلی دلش می خواسته درس بخواند اما شوهرش داده اند و حالا دلش می خواهد بچه هایش درس بخوانند اما از شانس بد پسرش اصلا درس خواندن را دوست ندارد . از آنجای که به یمن و برکت کتابهای درسی طراحی شده بر اساس آخرین اصول آموزشی و فضای صمیمانه و روح انگیز مدارس کشورمان این" اصلا دوست نداشتن " اپیدمی است آن طور که باید حرف هایش را نفهمیدم گفتم خب بعضی وقت ها بچه ها بی علاقگی هایی از خود نشان می دهند شما مواظبش باش حتما بزرگتر که شد بهتر می شود که یکباره گفت نه باباش گفته لازم نیست به مدرسه برود .خشکم زد گفتم یعنی چی ؟مگر ممکن است بچه به این کوچکی مگر کلاس چندم است گفت در اصل امسال باید می رفت چهارم اما سال اول را دوساله خواند سال دوم را هم رد شد. گفتم شاید مشکل کند ذهنی ای چیزی داشته باشد که گفت روانپزشک معاینه اش کرده و از این نظرسالم تشخیص داده شده است پرسیدم مدرسه چی؟ با مدرسه اش در ارتباط هستید گفت معلمشان گفته این درست بشو نیست تازه سر جلسه امتحان آمده بالای سرش گفته چرا داری می نویسی تو که سال دیگر هم تو همین کلاسی.واقعا دلم می خواست سرم را بکوبم به د یوار .یعنی کودکان ما تا کی می خواهند اینقدر بی حق و حقوق باشند تا کی قرار است هر طور که خواستیم با آنها رفتار کنیم هر چه که به آنها گفته شود جای اعتراضی نباشد مگر این قلب ها و روح های کوچک چقدر ظرفیت دارند که اینقدر تحت فشارهای روحی و روانی قرار می گیرند .اصلا هیچ می دانیم که اعتماد به نفس یک انسان،آن هم یک کودک، را از او گرفتن یعنی چه؟ اصلا می دانیم برای ایجاد توسعه به انسان های شاد و خودباور نیاز داریم. نگاه کنیم ببینیم وضعیت همسن و سال های بچه های ما در کشورهای پیشرفته چطور است و آنوقت وضعیت این طفل معصوم ها در اینجا چطور .سرم درد می کند .قبل از شنیدن این فاجعه خبری را در بی بی سی خواندم در مورد کشف داروی مسکن جدیدی که در درمان های دندانپزشکی به خصوص دندانپزشکی کودکان کاربرد دارد با مصرف این دارو بچه ها دیگر در حین معالجات تحت فشارهای عصبی و ترس قرار نمی گیرند ناخود آگاه یاد دختر 4 ساله دوستم افتادم که بر اثر داد و بیدادهایی که دندانپزشک، آن هم از نوع متخصص کودکان، بر سرش کشیده بود خودش را خیس کرده بود و بعدها دچار شب ادراری و لکنت زبان شده بود. تازه این دوست من از آن مادر های آگاهی بود که همان جا با طرف دعوایش می شود و بچه را از زیر دستش می کشد بیرون .دریابید آن هایی که این چیز ها سرشان نمی شودچه بر سر بچه هایشان می آید.یاد دختر کوچکش افتادم و دلم خواست که این خبر را ترجمه کنم.نمی دانم فایده اش برای دیگران چه خواهد بود اما خودم را تسکین خواهد داد.بعدش هم می گردم مطلبی راجع به پیشرفت های آموزشی جدید پیدا می کنم و ترجمه می کنم شاید اندوه امشبم تسکین یابد.
بعدش هم لابد مطلبی پیدا خواهم کرد راجع به تسهیلات و قوانین راهنمایی رانندگی که به نفع بچه ها تامین و اجرا می شود بعدش هم... آخ که چقدر کار دارم چقدر کار داریم. ولی قبل از همه این کار ها باید با مادر این کودک حرف بزنم.نمی دانم شاید فایده داشت.
کاشکی همه زنان ما استقلال اقتصادی داشتند در جامعه ای که رفاه اجتماعی وجود خارجی ندارد همه چیز به پول ختم می شود.چقدر حالم به هم می خورد.چقدر دلم می خواهد یک کاری بکنم.



به امید روزی که بدانیم در دنیای امروز کسی واژه تربیت را برای انسان به کار نمی برد.تربیت برای موجودات دیگر است .برای انسان باید زمینه های پرورش را فراهم کرد.

به امید روزی که مغز کودکانمان را انبار ی ندانیم

به امید روزی که کودکانمان کتاب های رنگی وارنگی داشته باشند

به امید روزی که معلم های کودکانمان لباس های رنگی وارنگی بپوشند و به مدرسه بروند

به امید روزی که سلیقه کودکانمان را با دخالت و اعمال نظر در رنگ و شکل لباس هایشان نکشیم

وبه امید روزی که با کودکانمان بیش از آنکه از وظایفشان بگوییم از حقوقشان بگوییم

Thursday, September 02, 2004
گزارش سازمان عفو بین الملل در مورد صدور حکم اعدام عاطفه رجبی
واکنش شدید سازمان عفو بین الملل به گزارش های رسیده مبنی یر اعدام دختر شانزده ساله ایرانی


سازمان عفو بین الملل خشم خود را از خبر رسیده مبنی بر اعدام عاطفه رجبی دختری که گفته می شود 16 ساله بوده است در شهرستان نکا واقع در استان مازندران ایران در تاریخ 15 اوت به دلیل اعمال منافی عفت اعلام می دارد.گزارش ها حاکی از آن است که عاطفه در خیابانی در مرکز شهر نکا به دار آویخته شده است.




به اطلاع سازمان عفو بین الملل رسیده است که این حکم در حالی اجرا شده که گفته می شود اعدام شده از سلامت روانی برخوردار نبوده و در
هیچ یک از مراحل دادرسی وکیل نداشته است.



با اعدام عاطفه شمار اعدام های مجرمان کودک در ایران از سال 1990 که توسط سازمان عفو بین الملل به ثبت رسیده به ده نفر می رسد.سازمان عفو بین الملل موکدا از مقامات قضایی ایران درخواست کرده است تا اعدام مجرمان کودک ،کسانی که در زمان ارتکاب جرم کمتر از هجده سال دارند،را متوقف نماید تا قوانین و مقررات ایران با موازین قوانین بین المللی حقوق بشر مطابقت نماید.

بنا بر گزارش ها لایحه منع اعدام افراد زیر 18 سال در دسامبر 2003 در مجلس ایران مورد بررسی قرار گرفته است،اما بعید به نظر می آید که شورای نگهبان ،عالی ترین مرجع قانون گذاری در ایران، آن را به تصویب رسانده باشد.

سازمان عفو بین الملل معتقد است که اعدام عاطفه رجبی ضرورت تصویب هر چه سریعتر قانون منع اعدام کودکان مجرم در ایران را تایید می نماید تا بدین طریق در آینده از اعدام کودکان جلوگیری شده و ایران وادار گردد تا به تعهدات خود در زمینه قوانین بین الملل عمل نماید



به علاوه این سازمان از مقامات زیربط در ایران می خواهد دسترسی یا عدم دسترسی عاطفه رجبی به وکیل در طی
مراحل دادرسی را مشخص نموده و اعلام دارند که آیا سلامتی روانی او جهت حضور در دادگاه توسط پزشکی قانونی احراز گردیده است یا خیر؟

جزییات امر



بر اساس گزارش "پیک ایران" عاطفه رجبی حدودا سه ماه قبل. توسط یک دادگاه بدوی در شهرستان نکا استان مازندران واقع در شمال ایران به دلیل اعمال منافی عفت به اعدام محکوم شد.

گفته می شودکه قاضی در طی مراحل دادرسی، که بر اساس گزارش ها وی در آن از حق داشتن وکیل محروم بوده است، به شدت طرز لباس پوشیدن وی را به باد انتقاد می گیرد و وی را شدیدا مورد مواخذه قرار می دهد. همچنین گفته می شود که عاطفه رجبی نه در زمان ارتکاب جرم و نه در طی مراحل دادرسی از سلامت روانی برخوردار نبوده است.

گزارش شده است که اگر چه سن او در شناسنامه 16 سال قید شده است اما مقامات قضایی مازندران در زمان اعدام سن او را بیست و دو سال اعلام کرده اند.


گفته می شود که این موضوع توجه ریاست دادگستری مازندران را برانگیخته است و وی اطمینان داده است که دادگاه عالی بی درنگ موضوع را مورد رسیدگی قرار خواهد داد.در ایران همه احکام برای اجرای باید به تایید
دادگاه عالی برسند.

دادگاه عالی حکم اعدام عاطفه رجبی را مورد تایید قرار داده است و وی در تاریخ 15 اوت در مرکز شهر نکا و در ملا عام به دار آویخته شده است.بنا به گزارش "پیک نو" قاضی دادگاه بدوی که حکم اولیه را صادر کرده بود کسی بود که طناب دار را در گردنش انداخته است.



بنا بر گزارش ها پیکر او در همان شب اول به خاکسپاری توسط افراد ناشناس به مکان نامعلومی انتقال داده شده است.خانواده رجبی در این زمینه شکایتی طرح نموده وخواستار انجام تحقیقات در این مورد شده اند.


گزارش شده است که شریک جرم عاطفه رجبی، مردی که نامش فاش نشده به صد ضربه شلاق محکوم گردیده و پس از اجرای حکم آزاد شده است.


ایران به عنوان یکی از اعضا میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی و کنوانسیون حقوق کودک ملزم به رعایت قانون منع اعدام مجرمان کودک است.هر دو این معاهدات تصریح می دارند که مجازات مرگ نباید در مورد افرادی که در زمان ارتکاب جرم کمتر از 18 سال دارند اعمال شود.


:اصل گزارش را در اینجا ببینید
http://web.amnesty.org/library/index/engmde130362004