دیلماج
چه چیز سخت تر از گفتن از خود است!
Monday, September 27, 2004
باز هم با تو دخترکم
من هزار بار تا به حال فکر کرده ام به من تجاوز شده است،وقتی به جنگ فکر می کنم، وقتی به زنانی فکر می کنم که به اسیری برده شده اند فکر می کنم.مرا ببخش دختر بینوای من،مرا ببخش اگر اوقات ترا با این حرف ها تلخ می کنم.اما تو که می دانی ،به تو که یاد داده ام دروغ چیز بدی است . تو که از دروغ بدت می آید.پس بگذار به تو بگویم،فقط قول بده گریه ات اگر گرفت سرت را روی سینه ام بگذاری و بر قلبم اشک بریزی.قول بده تا به تو بگویم ،از جنگ بگویم و گلوله از خرمشهر و مزار شریف از ساحل عاج تا خلیج فارس از یوگسلاوی و چچن...تو اینجاها را نمی شناسی،اندوههایش را اما به تو خواهم شناساند.باید بدانی که چرا نمی خواهم به دنیا بیایی ،دنیای ما خیلی کثیف است گلم.دنیای ما آدم های احمق خیلی خیلی کثیف است.می دانی آدم ها همدیگر را چه جوری می کشند؟توی چشم همدیگر نگاه می کنند و بعد توی مغز همدیگر شلیک می کنند.تو این دنیا را دوست نخواهی داشت،تو این دنیا را عوض خواهی کرد.من جرات ندارم،تو جرات داشته باش و به دنیا بیا!به دنیا بیا!بیا و عوضش کن!