دیلماج
چه چیز سخت تر از گفتن از خود است!
Friday, September 10, 2004
"یاد بعضی نفرات"
می شد آن سقا مگر آبی به کف
دید سقای دگر در پیش صف
حالی این یک آب در کف آن زمان
پیش آن یک رفت و آبی خواست از آن
مرد گفتش ای ز معنی بی خبر
چون تو هم این آب داری خوش بخور
گفت هین، آبی ده ای بخرد مرا
زان که دل بگرفت از آن خود مرا
بود آدم را دلی از کهنه سیر
از برای نو به گندم شد دلیر
کهنها جمله به یک گندم فروخت
هر چه بودش جمله در گندم بسوخت
عور شد،دردی ز دل سر برزدش
عشق آمد حلقه ای بر در زدش
در فروغ عشق چون ناچیز شد
کهنه و نو رفت و اوهم نیز شد
چون نماندش هیچ،با هیچی بساخت
هر چه دستش داد در هیچی بباخت
دل ز خود بگرفتن و مردن بسی
نیست کار ما و کار هر کسی

("منطق الطیر"عطار)

محشر است نه؟
میر علایی بزرگ می گفت
هر مترجمی باید هر سه سال یک بار آثار کلاسیک فارسی را بخواند و چون این کار ممکن نیست همه شان را باید خوانده باشی.
یادش به خیر!چقدر این مرد بزرگ بود،چقدر این مرد بزرگ است،نامش نامی دیگر را در ذهن تداعی می کند،نام کسی که اول بار توسط او به زبان فارسی معرفی شد.بورخس.چقدر این مرد جادویی است،چه هزار تویی است،چقدر غریب است. و چقدر میر علایی بزرگ بود که آدم به این بزرگی را آن هم در دوره ای که همه چیز به چپ و راست ختم می شد شناخت و شناساند.
"پاز "را هم از او شناختم."سنگ آفتاب"اش را.

من از میان تن تو همچنان می گذرم که از میان جهان
شکم تو میدانی است سوخته از آفتاب

به رنگ هوس های من لباس پوشیده
چون اندیشه من عریان می روی
من از میان چشمانت می گذرم بدانسان که از میان آب
چشمانی که ببرها برای نوشیدن رویا به کنار می آیند.

من چون رودی تمامی طول ترا می پیمایم
از میان بدنت می گذرم بدانسان که از میان جنگلی


جهان دگرگون می شود
اگر دو انسان با شناسایی همدیگر را بنگرند
دوست داشتن عریان کردن فرد است از تمام اسم ها

"سنگ آفتاب/ترجمه میرعلایی/تهران:کتاب زمان،1382"

دستتان درد نکند آقای میرعلایی.دستتان درد نکند.راستی وقتی "مرثیه برای دوستی جوان که در جبهه کشته شد"را ترجمه می کردید به" مرگ تلخ و زندگی نوید بخش" خودتان هم فکر می کردید؟
تو مرده ای بازگشتی نیست،تو رفته ای
صدایت خاموش شده،خونت بر خاک ریخته
تو مرده ای و من این را از یاد نمی برم

هر خاکی گل دهد تقدیس خاطره تست
هر خونی جاری شود نام تو را دارد
هر صدایی لبهای ما را به بلوغ رساند
مرگ تو را متوقف می کند،سکوت ترا
غم سرود بی تو بودن را

آقای میرعلایی عزیز دستتان درد نکند به خاطر همه صداهایی که جانمان را به بلوغ رساند و ما با قلم شما از دهان نویسنده هایش شنیدیم
دستتان درد نکند به خاطر "فارستر"،"بورخس"،"پاز" و ... دستتان درد نکند که از قول "فارستر"در گوشمان فریاد زدید:"همه نیروها در کارند تا تو را عام کنند،خاص باش."