من از آنجایم
خاطره هایم بسیارند
همانگونه به دنیا آمدم که همه به دنیا می آیند
مادری دارم و خانه ای با پنجره های بسیار
برادران ،دوستان و یک سلول زندان
برادر، دوست و یک سلول زندان
سلولی
با پنجره ای سرد و بی روح
و چشم اندازم موجی است
شکار مرغ های دریایی
و علفزاری خیس.
در افق ژرف کلامم
ماهی دارم
خوراک پرنده ای
و یک درخت جاودانی زیتون.
خیلی پیش از آنکه شمشیرها
از آدمی شکاری بسازند
بر زمین زیسته ام
من از آنجایم
وقتی ملکوت در ماتم مادرش نشسته بود
من مادرش را به او بازگرداندم
و گریستم
تا شاید ابری که باز می گردد
اشک هایم را بریزد
تا از قانون بگریزم
تمام کلماتی را که در محاکمه می خواستم آموختم
همه کلمات را آموختم و همه کلمات را اندوختم
تا از همه آن ها یک کلمه بسازم
خانه
ترجمه روشنا