دیلماج
چه چیز سخت تر از گفتن از خود است!
Tuesday, November 23, 2004
از دوست
فاطمه نشوری
زندگی کوتاه این جاوید زن بی آرام وسراپا تلاش بادرد وغم آغاز وبا خون واشک پایان پذیرفت اونیز مانند اکثریت مردم ازطبقه محرومی بر خاسته بود در سال 1285دررشت دیده به هستی گشود در شش سالگی به
مکتب خانه محل سپرده شد تاخواندن ونوشتن بیاموزد ودر همان حال چون بخانه بر می گشت به یاری مادر می شتافت وبا کمک او فنون خانه داری می آموخت این دوران که به مرگ مادر منتهی گردید خوشترین روزهای زندگیش به شمار می رفت که بسی کوتاه گذشت.
فاطمه در یازده سالگی مادرش را از دست داد سرپرستی ورسیدگی به امور داخلی خانه ونیازهای عادی
وساده پدر وبرادربه گردن او افتاد با همه فداکاریهایی که میکرد باز نمی توانست این مسولیت را کاملا عهده دار شود براستی از نظر سنی هم توانایی کشیدن بار خانه داری را نداشت به همین انگیزه پدرش همسر دیگری انتخاب کرد نامادری از آغازین روزهای زندگی زناشویی به ناسازگاری برخاسته وفاطمه راازنظرپدروبرادر انداخت. بدرفتاری های پدرزنی شروع گردید از هرسوی به دخترنوجوان فشار وارد می آمد ولی او مصممانه ایستادگی کرد به طغیان نشست اورابه جرم دختر بودن وعدم نیاز به سواد!!!ازمکتب بیرون آوردند اما فاطمه مایوس نگشت واز همدرسی های خودش سواد می آموخت در سال 1298پدرش از هر دوچشم معیوب گردید در این زمان فاطمه از هرسو خواستگارانی پول دار تحصیل کرده بازاری اداری بلند پایه پیدا نمود ولی دخترک 13یا14ساله به هیچکدام ابراز تمایل ننمود درمقابل تحکم پدر چون کوه ایستاد وگفت : من باید به ذوق وسلیقه خود شوهری انتخاب نمایم باعروسی اجباری مخالفت می ورزید اودل در گرو عشق پسر دایی خود محمد نشوری داشت و پدر را این دلباختگی ناپسند مینمود. بناچار فاطمه بدون رضایت پدر به عقد وازدواج محمد نشوری در آمد وزندگی مشترک وشیرینی را شروع کردند.
زن وشوهر جوان به بندر انزلی کوچیدند تا با این دوری از خطر احتمالی کینه توزی های پدر ونامادری بدور باشند.
فاطمه به شخصیت وحقوق زن پای بندی شگفت داشت ومبارزاتی برای رسیدن به هدف خود نمود او معتقد بود که زن ومرد لازم وملزوم هم در زندگی خصوصی واجتماعی هستند وباید فرصت کامل بیابند تا استعداد ونبوغ ونیروی خلاقه خود را ظاهر وآشکار سازند به معاشرت محترمانه وبدور از هر گونه شائبه زن ومرد اعتقاد راسخ داشت وهمین اعتقاد نیز او را به سن تئاتر کشانید برای نخستین بار در بندر انزلی ( در زمان انقلاب اول روسیه ... در صحنه تئاتر مرحوم عمید همایون... )2 این نو عروس جوان پا به صحنه نمایش گذاشت دژی را که ناگشودنی می نمود بگشود نمایشی را که در بندر انزلی داده بودند برای زن وشوهر جوان درد سرهایی تولید نمود عده ای را تحریک به دستگیری هیئت تئاتری نمودند واین گروه ناچار شد شبانه از آنجا فرار کرده واز راه سنگ جوب وفومنات خود را به رشت برسانند بنا بر این وقتیکه فاطمه نشوری در انجمن گلشن ایفای نقشی را پذیرفت با صحنه نمایش وخطرهای احتمالی آن بیگانه نبود.
دراین زمان نام خانم نشوری بر سر زبان ها افتاد وشهامت واز خود گذ شتگی اورا ستودند وسرمشقی برای دیگر بانوان گردید جور زن شدن را از گردن مردان بر داشت وآنها را از : (توسل به زنان ودختران ارمنی ... ومواجهه با ناز وسرگردانی خانم های ارمنی ... ) نجات بخشید . 3
بانو نشوری بعد از تاسیس درمانگاه شهرداری به سمت پرستاری آنجا استخدام شد ودر معیت ( سرهنگ مقدم دکتر موسی خان فیض دکتر علی خان شفا ) به تشفی قلوب بیماران وانجام خدمات کمک پزشکی ودرمان های نخستین پرداخت در این دوران او به به نقض بزرگ خود پی برد دانست کوره سوادش جواب گوی این خدمت انسانی نیست بیدرنگ نزد معلمینی به تحصیل پرداخت واز آقایان شادپور رشتی مدیر داروخانه درمانگاه وعلی قلی پور رسول کم وبیش فرانسه آموخت وبالاخره موفق به دریافت اجازه نامه پزشکیاری شد .
در مبارزات اجتماعی شکنجه ها شد گرسنگی ها کشید حبس را تحمل نمود ولی از پای ننشست . اگرچه دوستان زیادی دست همکاری به اودادند ولی دشمنان قدرتمندی هم برای خود ساخت وسرانجام نیز چاقوی همین دشمنان نادان وکور دل رگ جان اش را برید.
ساعت 8 صبح 27 آذر به قصد تزریق آمپول به چند بیمار بی بضاعت از منزل خارج شد بناگاه در کوچه ای خلوت مورد حمله چند تن قلدر سیه درون قرارگرفت از همه سو مشت ولگد وقلوه سنگ نثارش شد مقاومتش درهم شکسته شد غلطان به خون با جراحات زیاد به خاک افتاد اهل کوچه فرا رسیدند او را به بیمارستان رسانیدند ولی مداوا بی اثر بود از آنهمه ضربات جانکاه بعد از 14 روز بستری بودن روز جمعه 10 دیماه 1322 چشم بر محیط بی قضاوت فرو بست ( مرگش برای علاقمندان وهنر دوستان ضایعه ای ناگوار بود وقلوب همه را جریحه دار کرد )7 یادش زنده وروانش شاد وبخشایش ایزدی بر او باد.
بعد از خانم نشوری باید به همت وشهامت بانو پریرخ وحد تی بانو خجستگی گیلان رنجبر وایران رنجبر وچند تن دیگر درود فرستاد نامشان همیشه در دلها جاویدان ماناد.

تاریخ نمایش در گیلان / فریدون نوزاد / نشر گیلکان چاپ اول 1368


با سپاس از نویسنده چمروش.در ضمن می توانید در این وبلاگ مطلب قشنگی درباره "مصطفی شعاعیان " بخوانید