دیلماج
چه چیز سخت تر از گفتن از خود است!
Sunday, February 13, 2005
مشاهدات برفی1
چه سخت است دیدن شهری که سقف خانه هایش فرو ریخته،مغازه هایش بسته است،مردمش در به در دنبال نان می گردند،خیابان هایش پر از یخ و سرماست.چه سخت است است دیدن شهری که دوستش داری وقتی در محاصره برف است.یک هفته پیش درست یک هفته پیش یک شنبه شب آسمان رشت باریدن گرفت. غروب خانه مامانی رفته بودم تنبلی ام گرفت برگردم فردا صبحش که دوشنبه باشد خواستم برگردم دیدم آسمان بی دریغ می بارد گفتم بادا باد می مانیم غروب می رویم امانه آن غروب توانستم برگردم و نه فردا نه پس فردا و نه روزهای بعدش.ماند تا امروز.امروز هم ساعت 3:30 بعد از ظهر راه افتادم و تا به خانه خودم برسم ساعت 4:45 دقیقه بود .مسیری را که در شرایط عادی 20 دقیقه ای پیاده می آیم نیمی پیاده نیمی سواره یک ساعت و ربع طی کردم. تا شهرداری پیاده آمدم از آنجا سوار یکی از این اتوبوس های صلواتی شدم و مسیر بعدی ام را با مینی بوس شرکت واحد آمدم که کرایه اش 50 تومن بود و آقای راننده محترم به علت نداشتن پول خورد در کمال خوشرویی !75 تومن برداشت.در طول راه سه ساختمان دیدم که سقفشان فرو ریخته بود .علاوه بر آن سقف نمایشگاه مبل ظریفی ریخته بود و کلی از مبل های شکسته و درب و داغان شده اش در کنار خیابان تلنبار شده بود.سقف یک ساختمان قدیمی و زیبا که سابق بر این مدرسه بود نیز پایین آمده بود و قسمتس از شناژ و دیوارهای مدرسه تخریب شده بود .در اتوبوس آقایی با لذت وصف ناشدنی ای تعریف می کرد که سقف نمایشگاه اتوموبیل "رستگار" ریخته و کلی ماشین درب و داغان شده . دلم خیلی برای خودمان سوخت.............برق قطع شد ...من برگشتم و بعد از ریکاور(بازیافتن)این نوشته بقیه اش را می نویسم.این چند روزه قطع برق بسیار عادی است .در منطقه ماگاهی این قطعی برق به 12 تا 15 ساعت می رسید بعد یک ساعت تا دو ساعت برق داشتیم دوباره قطع می شد.کلی نگران وسایل برقی خودم بود م دیروز زنگ زدم خانه حاج خانم ،صاحب خانه مکرمه، فرمودند سه روز تمام است که برق نداریم کلی خوشحال شدم اگر قرار بود اینجا هم مثل خانه مادر خانومی برق هی قطع و وصل می شد پدر وسایل برقی ام در می آمد هیچ کدام محافظ برق ندارند.حالا که این جا هستم خیلی دلم می خواهد بروم حمام اینجا پمب آب داریم و مجبور نیستیم به آب قطره چکانی شهری چشم بدوزیم. امامی نرسم برق قطع شود آن وقت کی حال دارد در این سرما ارشمیدس بازی در بیاورد آن هم چیزی نیافته.خانه مادر جان عزیز از روز دوم بارش برف آب قطره قطره می آمد دیروز و پریروز هم که بالکل قطع بود و ما دیگ دیگ برف از حیاط می آوردیم و آب می کردیم .حالا شانس آورده ایم ویلایی است .خواهر شوهر و برادر شوهر خاله جان عزیز که در طبقات بالای (فکر می کنم سوم و چهارم) یک آپارتمان می نشینند به محض باز شدن راه رشت به غرب گیلان (که در آنجا حتی یک ذره برف هم بر زمین ننشسته است)فلنگ را بسته و تا از بی آبی نمرده فرار را به قرار ترجیح دادند.خوشبختانه وضع گاز خوب است رییس شرکت گاز و مسئول پخش فر آورده های نفتی هم هی به مردم اطمینان می دهند که با کمبود سوخت مواجه نیستیم.از حق نباید گذشت که آدم های چیز فهم و مودبی هستند.آنقدر که من تصمیم گرفته ام بدهی هایم را به شرکت گاز هر چه سریعتر بپردازم و از این به بعد اگر قرار است فیشی را پرداخت نکنم فیش آب و برق باشد،تلفن را که جرات ندارم تا بدهکار باشی زود زود قطع میکنند. راستی از آقای مهدی زاده استاد سابق خودم و رییس فعلی آب و فاضلاب گیلان هم خوشم که می آمد بیشتر خوشم آمد .بچه آقایی است .بر عکس رییس توزیع برق که نام چهار تا خیابان رشت را درست حسابی نمی شناخت و پر رو پررو به مجری شبکه گیلان گفت من دقیق اطلاع ندارم از مسئولان هر بخش بپرسید....الان برمی گردم.
تلفن بود و مادر جان آن سوی خط که خبر پیدا شدن عمه خانم محترمه را دادند و برادر زاده ای را از نگرانی نجات داده طلب مژدگانی فرمودند.ماحرا از این قرار است که عمه خانوم اینجانب ساعت 8 صبح سه شنبه تهران را به قصد مکان کاملا معلومی یعنی رشت ترک کرده و تاکنون از نامبرده اطلاعی در دست نبود اما پس ازمساعی فراوان اکنون ایشان در حالی که ادعا می کنند از گرسنگی دچار سوئ تغذیه اند(توضیح این که که عمه جان بالای 90 کیلو وزن دارند و یک بیسکوت و یک تکه نان به هیچ جایشان نمی رسد).
از قرار ،البته آن طور که تلویزیون از قول آقای استاندار اعلام کرد تمامی 8-5هزار مسافر در راه مانده نجات و اسکان داده شده اند.راه رشت به تهران هم باز شده اما تا دیشب فقط خودروهای راهداری و امدادی حق تردد داشتند و امروز نیز از مردم خواسته شد که جهت همکاری تا 48 ساعت آینده در این مسیر تردد نکنند.همین طور اعلام شد که راه مواصلاتی 144 روستا از 280 روستایی که در آن ها برف باریده بسته است.در منطقه اشکورات و دیلمان با چرخبال به مردم کمک رسانی می شود.وای خدای من سال های قبل که از این برف های 2 متری خبری نبود مردم دیلمان و اشکورات با مسدود شدن راه ها و تبعات حاصل از آن مواجه بودند حالا دیگر ببین چه می کشند .خدا کند کسی نمرده باشد .خدا کند . به خاطر خودشان و به خاطر کسانی که دوستشان دارند.خیلی سخت است فکر کنید همه ما کسی را داریم که دوستش داشته باشیم .مرگ خیلی زشت است خیلی سیاه است .من مرگ را دوست ندارم.من از مردن می ترسم ،شجاعانه اعلام می کنم از مردن می ترسم بدم می آید .امروز صبح تلویزیون اعلام کرد سقف خانه ای در کوچصفهان فرو د آمده و نه نفر از ساکنان آن جان باخته اند .ظهر که مادر این خبر را برایم گفت ناخود آگاه یاد الهه افتادم.من چهار سال کوچصفهان بوده ام الهه را می شناختم .آن ها نه نفر ند.قاشق از دستم افتاد. یادم آمد که چهار سال پیش معلم ادبیات الهه سر زنگ انشاءهر چه از او می پرسد جواب می شنود غذا ،ساندویچ..بعد که او را دفتر می آورند می فهمند سه روز تمام است بچه فقط چایی شیرین می خورد .مادر چهار سال پیش هم موقع نهار این ماجرا را برای پدر توضیح داد و آن طفلکی هم نهار نخورد و نشست گریه کرد .فردا صبح هم یک ماهی گنده و ده کیلو برنج بار من کرد که ببر برایش.اما آن برنج و ماهی غذای دو سه روز نه نفر هم نمی شد .بعد از آن چه کار کردند؟چند بار دیگر از گرسنگی غش و ضعف آورند ؟دلم می سوزد الهه.کاشکی بدانم کجایی؟کاشکی گرسنه نباشی!کاشکی سقف خانه شما آنقدر محکم باشد که سردت نشود دختر!
بروم. ساعت هفت و ربع است باید بروم خانه مامانی اینجا خوب گرم نیست .من که الهه نیستم که طاقت سرما را داشته باشم.بروم یک جای گرم و نرم...