دیلماج
چه چیز سخت تر از گفتن از خود است!
Sunday, December 25, 2005
هموارگی این روز
باز هم یک آشنایی تازه، باز هم قلبی تازه در، به رویت می گشاید،باز هم کسی آمده است ،می دانم که این بار هم طولی نمی کشد که همه چیز به هیچ ختم می شود.باز هم یک تکرار همیشه ،باز هم همان همیشه.
امروز را یاداشت می کنم ،یکشنبه ،چهارم دی ماه هشتاد و چهار.امروز را یاداشت می کنم برای روزی که در به در راهی ام برای فراموش کردن.امروز را یاداشت می کنم و مطمئن ام روزی می رسد که امروز را فراموش می کنم
Saturday, December 24, 2005
هنگام درس چه چیزهایی حواس تان را پرت می کند؟
گیتا_ا
1.از همه بیشتر به زنگ بعد فکر می کنم.
2.به این که چه ساعتی زنگ می خورد و به خانه می روم.
3.به غذا فکر می کنم.
4.همیشه این فکز توی سرم است که دیگران در موردم چه فکری می کنند.
5.به امتحاناتم که چه طوری می دهم.
6.به خاله ام خیلی فکر می کنم.

بی نام.
1.از همه چیز بیشتر به این که زنگ زودتر بخورد و من به خانه بروم.
2.به این که چه کسی به خانه ی ما زنگ زده و چه کسی به خانه ی ما آمده.
3.به این که با دوستانم و یا پدر و مادرم برویم بیرون.
4.ما مدتی است که مزاحم تلفنی داریم ،می ترسم پدرم فکر کند من به کسی شماره داده ام.
5.به غذا فکر می کنم.

ثریا-ن
1.به دوستمان فکر می کنیم.
2.به این که کجا می خواهیم برویم.
3.به فکر این که رفتم خانه چه کار کنم.
4.به فکر این که کی برایش زنگ بزنم.
5.به فکر این که چه به اوبگویم.

ه-و
1.به خوبی یا خوشگلی معلممان.
2.به این که بامزه و شوخ اید.

یاسمن-ن
من آن روزی که حالم به هم خورده بود و تمام زنگ را گریه می کردم،او به من گفته بود که مشکلی دارد و تا سه ماه نمی تواند با من حرف بزند.امروز هم تمامزنگ را در فکر این بودم که من دیروز به او گفتم کلاس فوق دارم بیاید جلوی چهارراه ولی بابام ضدحال زد دیشب به من گفت" یاسمن من فردا می آیم دنبالت."الان مانده ام چه کار کنم.


بی نام
1.حواسم به نمره های درسی می رود.
2.حواسم به شاگرد دوم شدن می رود.
3.حواسم به تشویق معلم می رود.
4.حواسم به نهار می رود.

عارفه-م
1.با خواهرم قهر کرده بودم.
2.یک لباس خریده بودم و آن لباس را دوست نداشتمبه زشتی آن لباس فکر می کردم.
3.فکرم مشغول درس ساعت بعد می شود.
4.اگر امتحانم را نمره کامل نگرفته باشم به نمره ام فکر می کنم.

رقیه-ف
1.به این که زنگ دیگر امتحان داریم.
2.به این که چه کار کنم تا امتحانم را خوب بگیرم.
3.به این که فردا کجا می روم.
4.به این که چقدر شما را دوست دارم.
5.به این که فردا چه درسی دارم.
6.به این که حواسم پرت شده و درس از یادم رفته.
فاطمه-ص
1.امروز چه کسانی به خانه ی ما می آیند.
2.مادرم چه چیزی برایم می خرد.
3.برای مهمانی شب جمعه چه لباسی بپوشم مناسب تر است.
4تولد دوستم برایش چه بخرم.

فرزانه-م
1.به خواهرزاده و برادرزاده ام.
2.به درس ها و امتحانات روز بعدی.
3.به فیلم و سریال های آن روز.
4.به گردشی که آخر هفته انجام می گیرد.
5.به مهمان هایی که آن روز به خانه ی ما می آیند.


یاسمن-ر
1.به زنگ بعد.
2.بیشتر حواسم به درس بود.
3.چرا بعضی ها را اشتباه حل کردم.
4.کاش می توانستم ساعت فوق می ماندم.
5.به درس های فردا و به نمره ی 20 امتحان امروزم.
6.شما چه معلم خوبی هستید.

یاسمن-ک
من تمام زنگ را به عشقم که در شهر دیگری است فکر می کردم.و یک راننده تاکسی که هر روز مرا به مدرسه می آورد فکر می کنم.و به یک مزاحم که همیشه دنبالم میآید و اصلا اصلا دوستش ندارم.

بی نام.
به این که پدرم کی از خانه بیرون می رود.


فرانک-ع
1.هنگام خواندن درس ذره های سازنده ی مواد حواسم به سوی گردنبندی با مرواریدهای سفید رفت.
2.در هنگام خواندن درس پوشاک یاد لباس تولدم افتادم.
3.در موقع دستور زبان انگلیسی یاد دانشگاه افتادم.
4.وقتی معلم دینی به غسل اشاره کرد یاد عادت ماهیانه افتادم.
Saturday, December 17, 2005
یارم به یکتا پیرهن خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن مست است و هشیارش کند
ای آفتاب آهسته نه پا در حریم یار من
ترسم صدای پا تو خواب است و بیدارش کند



به کجاها برد این امید ما را،به کجاها برد ما را
نشد این عاشق سرگشته صبور، نشد این مرغک پر بسته رها
به کجا می رود یارا ،به کجا می برد ما را
ره این چاره ندانم به خدا به خدا نشود دل نفسی از تو جدا به خدا
به هوایت همه جا در همه حال به امیدی بگشایم پر و بال
غم عشقت دل ما را به کجاها برد یارا
Tuesday, December 13, 2005
اگر بال داشتم...
ساعت های درسی در مدارس ما بسیار کم است مثلن برای درس مهمی مثل علوم اجتماعی در مقطع راهنمایی فقط 3 ساعت وقت دارند یعنی بچه های این مملکت سه درس مهم تاریخ ،جغرافی و اجتماعی را باید در سه ساعت فرا گیرند آن هم سه ساعت سر و دم بریده .موضوعی هم که من درس می دهم وضعیت بهتری ندارد گاهی وقت ها واقعا از فرصت کمی که برای نزدیک شدن به بچه ها دارم کلافه می شوم .برای جبران این خلا و به چندین دلیل دیگر گاهی از آن ها می خواهم چیزهایی برایم بنویسند ،معمولاهم موضوع آن را خودم انتخاب می کنم این بار ازدانش آموزان سال دوم راهنمایی یک کلاس 31 نفره خواستم تا این جمله را کامل کنند"اگر بال داشتم..."
از نوشته های 28 نفری که برگه ها را تکمیل کردند 11 را انتخاب کردم ملاک این انتخاب هم همگانی بودن یا منحصر به فرد بودن بود.یعنی نوشته هایی که مضمون آن در اکثر نوشته ها دیده می شد و یا نوشته هایی که کسی مثل آن ننوشته را انتخاب کردم.
چیزهایی که در همه ی آن ها به وفور دیده می شود آرزوی بچه ها برای رفتن پیش خدا ،درد دل کردن با او ،رفتن به سفر(زیارتی یا سیاحتی )و گره گشودن از مشکلی که گرفتار آنند است.خیلی جالب است اکثر بچه ها برای عبادت نیست که می خواهند بروند پیش خدا بلکه پیش او می روند تا با او درد دل کنند ،انگار که کسی را ندارند تا با او حرف بزنند.این نکته با دقت به موقعیت جغرافیایی مدرسه ی بچه ها قابل درک است .اکثر این بچه ها از خانواده های فقیر حاشیه ی شهراند. نکته دیگر مرگ است ،یکی دو نفر گفته اند می خواهند زمان مرگشان را بفهمند من نمی دانم یک دختر بچه 12-13 ساله را چه به این حرف ها؟البته بعضی ها نیز کنجکاوانه از مرگ حرف زده اند یک جوری که انگار می خواهند ماهیت آن را دریابند.

این تجربه را در مدرسه ی دیگری در منطقه ای متفاوت تکرار خواهم کرد می خواهم ببینم بچه هایی که با مشکلات مادی و خانوادگی ،البته به این شکل حادش،دست به گریبان نیستند اگر بال داشتند چه می کردند؟





اگر بال داشتم:



مونا-ح
اگر بال داشتم از شکارچی ها می خواستم مرا زخمی نکنند و خودم هم سعی می کردم جانوری بی آزار باشم و باعث مزاحمت دیگران نشوم و به حیوانات و جان داران دیگر کمک کنم و دوست داشتم که هرگز کسی مرا در قفس زندانی نکند و آزاد باشم مثل همه ی جانداران دیگر که عاشق آزادی هستند،اگر برای مدت کوتاهی در قفس باشم دلم برای مادرم ودوستانم و فرزاندانم تنگ می شود.
مونا شاگرد اول کلاس است.دختر بسیار ساکت و کم حرفی است .
هانیه-ح
اگر بال داشتم:
1.در اول پرواز می کردم و پیش پدربزرگ و مادربزرگ خود در آن دنیا می رفتم و به آن ها سر می زدم.
2.از خدا می خواستم به من بگوید چه موقع می میرم.
3.پیش ابرها می رفتم و با آن ها می گریستم.
4.پیش خورشید می رفتم و با او درد دل می کردم چون کسی نیست که با او درد دل کنم.
5.پیش خدا می رفتم و برای سلامتی و دوباره خوب شدن پدرم دعا می کردم.
6. و هزاران کار دیگر
هانیه دختر بسیار پر جنب و جوش و پر سر صدایی است که گاهی سر و صدایش از حد تحمل خارج است.در ضمن دانش آموز بسیار زرنگی است .
بی نام.
اگر بال داشتم به آسمان پرواز می کردم و تمام غم و شادی هایم را به اومی گفتم اگر بال داشتم با دو بالم پیش آن هایی می رفتم که خیلی دوستشان دارم ولی توانم آن ها را ببینم و اگر بال داشتم به همه ی کسانی که نمی دانند می فهماندم که دوستشان دارم.
یک کم نگران ام. هستند بچه هایی که در این سن و سال دچار عشق های خیالی ای می شوند که معمولا کسی را ندارند از آن با او حرف بزنند.پارسال نوشته ای قریب به این مضمون از یکی از بچه ها گرفتم بعد که پی گیر شدم فهمیدم داستان عشقی است به پسری که نامزد داشت و به این طفلکی هم قول هایی داده بود...هر چه بود به خیر گذشت.

آیدا-پ
اگر بال داشتم ،پرواز می کردم و به آسمان می رفتم تا بتوانم به خدای خود نزدیک تر شوم و یک جایی می رفتم که پر از طلا و عتیقه وخیلی چیزهای دیگر باشد که من دوست دارم ،تا بتوانم آرزوی خود را بر آورده کنم .من خیلی دوست دارم بازیگر شوم.

بی نام.
اگر بال داشتم به هر جایی که دلم می خواست می رفتم و به هر زیارت گاهی می رفتم مانند کربلا ،سوریه ،مکه.می رفتم تا برای همه بیماران و هر کس هر گرفتاری دارد دعا کنم ،مخصوصا برای پدر و مادر وبقیه اعضای خانواده و همه ی معلمان خودم که با زحمات بسیار ی مرا آموزش می دهند و هر ایرادی که دارم برایم می گیرند تا دیگر جلوی کسی این کار را انجام ندهم.

زهرا.آ
1.اگر بال داشتم پرواز می کردم تا اوج آسمان.
2.اگر بال داشتم به تمام دنیا سفر می کردم.
3.اگر بال داشتم با پرنده ها و گنجشک ها هم پرواز می شدم.
4.اگر بال داشتم تمام دنیا را می دیدم.
5.اگر بال داشتمبرای پرنده هایی که آشیانه و دانه نداشتند آشیانه و دانه تهیه می کردم.

مارال-ح
اگر بال داشتم پرواز می کردم و به جایی می رفتم که هیچ کسی نباشد و چیزهایی قشنگی باشد و هر چیزی که من دوست دارم آن جا پیدا کنم و بتوانم با آرامش زندگی کنم و دوست دارم که خداوند به من پاداش زنده بودن بدهد و بتوانم برای همیشه زنده بمانم و مایه عبرت دیگران شوم و مهربان باشم و همیشه بتوانم به جاهایی که خودم دوست دارم بروم مثلا به مکه ،سوریه ،مشهد و خیلی جاهای دیگر و برای گردش به جاهای دیدنی و علمی هم بروم تا بتوانم تمام آرزوهایم را بر آورده کنم ولی هیچ چیزهایی که من فکر می کنم پیش نمی آید .

نسرین-ح
اگر بال داشتم در آسمان آبی پرواز می کردم و مثل کبوتری که با عشق برای جوجه هایش غذا می برد می بودم .بال زدن در هوای آزاد حال و هوایی دارد که راه رفتن روی زمین ندارد.ای کاش که من پرواز می کردم.
پدر و مادر نسرین از هم جدا شده اند و مادرش اجازه ندارد آن ها را ببیند و همیشه برای دیدن آن ها به مدرسه می آید.

حمیرا-ز
اگر بال داشتم پرواز می کردم و به آرزوهایی که در دلم است می رسیدم و از طریق همین بال ها می توانستم بروم پیش خدا و با خدای مهربان کمی راز و نیاز کنم .البته خانم معلم می دانم که خنده دار است ولی شما نمی دانید که در دل من چه می گذرد .

معصومه-ا
اگر بال داشتم به آسمان ها می رفتم و جهان را زیر پای خود می گذاشتم به کوه ها می رفتم و به دریاها سر می کشیدم و به کشورها و شهرهای زیادی می رفتم با آدم های بیشتری آشنا می شدم اگر بال داشتم دوستان بیشتری ،حداقل در آسمان ها پیدا می کردم.اگر بال داشتم درد و رنج مادرم را در حال مریضی نمی دیدم و اگر بال داشتم حتی اگر به خاطر مادرم هم شده تیری به بال چپم ،به طرف قلبم، می زدم که بگویم مادرم دوستت دارم.

ساره – ب
اگر بال داشتم دوست داشتم به تمام مردم ایران مخصوصا به پیرمردها و پیر زن ها کمک کنم.
اگر بال داشتم می توانستم به کوه و دشت و دریا و جنگل بروم.
اگر بال داشتم می توانستم همه دنیا را بگردم و با همه مردم دنیا آشنا شوم.
اگر بال داشتم به دور دنیا می رفتم و جهان را دور می زدم و اسم مرا جهان گرد می گذاشتند.
اگر بال داشتم می توانستم پرواز کنم و به هر آرزوئی که دارم برسم من اگر آرزوهایم را بگویم ورق سفیدی باقی نمی ماند.
اگر بال داشتم می توانستم بگویم چه کسی با من دوست است چه کسی دشمن.اگر بال داشتم آن وقت دیگر این شعر را نمی خواندم چون جوابش را می دانستم:
آهویی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم،دوریش برایم مشکله،کاشکی اونو می بستم، ای خدا چی کار کنم آهویم را پیدا کنم،آی چی کار کنم اونو کجا پیدا کنم...
هارولد پینتر
کجا بود این مرده؟
که آن را یافت؟
این مرده ،مرده بود آن گاه که یافته شد؟
چگونه بود این مرده ،هنگام که پیدا شد؟

که بود این مرده؟


پدرش که بود ،خواهرش،برادرش،
پسرش ،دخترش،عمویش؟
مادر داشت این مرده رها شده؟

هنگام که رها شد مرده بود آیا؟
رها شده بود این مرده؟
که او را رها کرده بود؟


عریان بود این مرده یا رخت سفر بر تن داشت؟


چه شد که مرگ این مرده را گواهی دادید؟
مرگ این مرده را گواهی دادید؟
چقدر این مرده را می شناختید؟
خبر این مرده را از کجا شنیدید؟


تن این مرده را شستید؟
چشمانش را بستید؟
به خاکش سپردید؟
یا به خود رهایش کردید؟

این مرده را بوسیدید؟

ترجمه :روشنا

اصل شعر را این جا ببینید:


http://books.guardian.co.uk/news/articles/0,6109,1661516,00.html

یا این جا:
http://www.zananeha.com/