دیلماج
چه چیز سخت تر از گفتن از خود است!
Saturday, December 17, 2005
یارم به یکتا پیرهن خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن مست است و هشیارش کند
ای آفتاب آهسته نه پا در حریم یار من
ترسم صدای پا تو خواب است و بیدارش کند



به کجاها برد این امید ما را،به کجاها برد ما را
نشد این عاشق سرگشته صبور، نشد این مرغک پر بسته رها
به کجا می رود یارا ،به کجا می برد ما را
ره این چاره ندانم به خدا به خدا نشود دل نفسی از تو جدا به خدا
به هوایت همه جا در همه حال به امیدی بگشایم پر و بال
غم عشقت دل ما را به کجاها برد یارا
1 Comments:
Blogger Ramin said...
و عشق آغاز شد و آتش به همه عالم زد . . . ا