دیلماج
چه چیز سخت تر از گفتن از خود است!
Friday, January 20, 2006

تو اگر پسر به دنیا بیایی ،پیراهن ندارم تنت کنم ،همه ی لباس هایی که برایت دوخته ام دخترانه است،صورتی است، قرمز است با دامن چین چین ،با یقه های حاشیه دوزی شده.لباس های زمستانی ات را هم همه گلدوزی کرده ام.پسر اگر به دنیا بیایی لباس ندارم تنت کنم.اما اگر پسر به دنیا آمدی یک وقت دلخور نشوی ها که هیچ وقت ترا نخواسته ام ،نه به خدا ،باور کن من از مردها بدم نمی آید از خودم است که خیلی خوشم می آید،زن بودن را خیلی دوست دارم به خاطر همین است که همه ی پیراهن هایت را صورتی دوخته ام.

یک چیز دیگر هم هست من ترا در جایی به دنیا خواهم آورد که مرد هایش خیلی مظلوم اند، خیلی خیلی مظلوم،حتی از زن های مظلوم تر.می دانی چرا؟برای این که انسانی را که می توانند عاشق اش باشند رئیس اش می شوند.نمی خواهم ،هیچ وقت نمی خواهم تو هم مثل این ها باشی ،مظلوم و رئیس.ولی اگر باز خواستی مرد،پسر،به دنیا بیایی،بیا،به دنیا بیا.پیراهن می خواهی چکارکنی؟آغوش من امن ترین جای جهان است.تو را در آغوش می گیرم و پیراهن ات می شوم.