دیلماج
چه چیز سخت تر از گفتن از خود است!
Saturday, January 21, 2006
من هزار بار تا به حال فکر کرده ام به من تجاوز شده است،وقتی به جنگ فکر می کنم،وقتی به زنانی که به اسیری برده شده اند فکر می کنم.مرا ببخش دختر بی نوای من،مرا ببخش اگر اوقاتت را تلخ می کنم.اما تو که می دانی مادرکم تو که می دانی به تو که یاد داده ام دروغ چیز بدی است. تو که از دروغ بدت می آید،پس بگذار به تو بگویم،فقط قول بده گریه ات اگر گرفت سرت را روی سینه ام بگذاری و بر قلبم اشک بریزی.قول بده تا به تو بگویم.از جنگ بگویم و گلوله ،از خرمشهر و مزار شریف از ساحل عاج و خلیج فارس از یوگسلاوی و چچن....تو این جاها را نمی شناسی،اندوه هایش را اما من به تو خواهم شناساند باید بدانی که چرا نمی توانم به دنیا بیاورمت ، دنیای ما خیلی کثیف است گلم، دنیای ما آدم های احمق خیلی خیلی کثیف است.می دانی آدم ها هم دیگر را چه جوری می کشند؟توی چشم هم دیگر نگاه می کنند و بعد مغز هم دیگر را داغان می کنند.
تو این دنیا را دوست نخواهی داشت،تو این دنیا را عوض خواهی کرد ،من جرات ندارم ،تو جرات داشته باش و به دنیا بیا!
به دنیا بیا و عوضش کن!