دیلماج
چه چیز سخت تر از گفتن از خود است!
Thursday, January 26, 2006
1.نمره ی نوبت اول دانش آموزانم را رد می کرد م یکی از بچه ها(سوم راهنمایی)با گریه ی عجیبی از من می خواست که نمره ش را تک ندهم آن قدر تلخ گریه می کرد که اعصابم مرتعش می شد وقتی علت این همه عجز و لابه اش را پرسیدم گفت اگر تجدید شود او را شوهر می دهند از دفتر که پرس و جو کردم دیدم راست است.

2.آشنایی دارم سرپرستار یک بیمارستان خصوصی است ودر آمد خیلی خوبی دارد ،چند وقت پیش یکی ازاین شوهر پستی ها برایش پیدا شد و از آن جا که بخت فقط یک بار در خانه ی آدم را می زند و آدم هم باید حواسش کاملا جمع این به در کوفتن باشد که یک وقت خدای نکرده این فرصت طلایی ازکف نرود ایشان در سه سوت رضایت خود را اعلام کردند و خلاصه بی هیچ چک و چانه ای عروس خانم تشریف می برند امریکا.
1 Comments:
Blogger Armin said...
همین تازه گفتم چقدر ما خوب زندگی می کند را
بیرون زده از صفحه کلمه
نمره بده برود پی پسر های محل