دیلماج
چه چیز سخت تر از گفتن از خود است!
Sunday, August 06, 2006
...
عازم سفرم.مالیخولیایی شده ام این اواخر.فکر می کنم نمی رسم.فکر می کنم هواپیمایم سقوط می کنند.فکر می کنم جنگ می شود,فکر می کنم همان بلایی که سر هواپیمای ایرباس ایرانی آمد سر پروازی که با آن عازمم خواهد آمد و بعد ناخدای آن ناو امریکایی را می بینم که از دست های مبارک پرزیدنت امریکا مدال افتخار می گیرد و مقامات کشور خودم را که تماشا می کنند و غر می زنند ،عجب مردم یتیمی هستیم ما.
عازم سفرم.دلم برای کسی که آن سوی سفر منتظرم است تنگ شده است،آن قدر تنگ که مالی خولیایی شده ام این اواخر ،آن قدر مالیخولیایی که دلم می خواهد پیش از این که بمیرم یک بار فقط یک بار هم که شده ببینمش.
عازم سفرم و به جنگ فکر می کنم به سقوط به زنان و مردان وکودکانی که کشته می شوند. در میان آن ها هم مطمئنا کسانی هستند که تازه ازدواج کرده اند که تازه عاشق شده اند که تازه پدر شده اند که منتظرشان اند .در بین آن ها هم مطمئنا کسانی پیدا می شوند که کسی را داشتند که می خواستند پیش از آن که بمیرند یک بار فقط یک بار هم که شده ببینندشان.
عازم سفرم و دل نازک.عازم سفرم و بیش از همیشه از جنگ بدم می آید.از کشتن از کشته شدن از نبودن .
می ترسم از جنگ چه در لبنان باشد چه در اسرائیل چه در چچن چه در دارفو چه در سومالی چه در ایران و چه در هر جای دیگر این جهان.
می ترسم از نبودن.
2 Comments:
Anonymous Anonymous said...
سفرت بخیر...

Anonymous Anonymous said...
سفر عاشقانه ات مبارک... خوشترین لحظات عمرت را در پیش روی ماهت میبینم عزیزم... مراقب خودت باش... بسلامت.