دیلماج
چه چیز سخت تر از گفتن از خود است!
چقدر این دختره"نرگس"فضول است.آدم این قدر پررو نوبر است . جالب این که همه ی این دخالت های بی جا را با عنوان دلسوزی انجام می دهد،آخ که چقدر از این جور آدم ها بدم می آید ،آدم هایی که از موضع دانای کل با تو حرف می زنند ،تا هم می گویی دخالت نکن ژست پتروس فداکار را می گیرند که ما به خاطر خودت می گوییم و از این حرف ها.آخه بگو دختره ی پررو به تو چه که خواهرت چه خاکی می خواهد به سرش بریزید ،یک بار گفتی گوش نداد دو بار گفتی گوش نکرد ،ببند دیگر دهن مبارکت را ،یعنی حضرت عالی از خودش به خودش دلسوزتری؟پس احترام به فردیت آدم ها کجا رفته؟حفظ حریم خصوصی شان ؟

من فقط چهار ،پنج قسمت این مجموعه را دیده ام یعنی از اول هم این سریال به همین بی مایگی و بی سر و تهی بود؟یعنی همه ی سلیقه ما همین است ،همه ی انتخاب ما؟زمانی رضا سید حسینی گفته بود:"تعجب می کنم آدمی که رمان نمی خواند چطور زنده است؟" شاید خلا قصه خوانی است که سلیقه ی ما را تا این حد پایین آورده است.یا شاید به خاطر مرده پرستی مان است که این سریال این قدر پر مخاطب می شود.یعنی اگر آن اتفاق برای پوپک گلدره نمی افتاد باز هم این همه آدم معطل تماشای این برنامه می شدند؟

من مانده ام نویسندگان این سریال فیلمنامه نویسی هم خوانده اند؟اصلا می دانند شخصیت پردازی یعنی چه؟آدم های این سریال در همین چهار پنج قسمتس که من دیدم انواع و اقسام شخصیت های مختلف را داشتند فیک روز مصمم ،روز دیگر بی اراده،یک روز عاصی ،یک روز مطیع.
آقا جان چهار تا رمان درست و حسابی چهار تا قصه بردار بخوان شاید دستت آمد که دنیا دست کیست.با گفتن ؛"من دو سال با آدم های قصه زندگی کردم ،با اشک شان اشک ریختم ،با خنده شان خندیدم" فقط سر خودت را کلاه می گذاری ،آن هایی که باید بفهمند که می فهمند.


راستی خجالت دارد به خدا دست آویز قرار دادن آدم مرده برای تبلیغ فیلم ."پوپک جان ما به خاطر این نگار اسکندری را آوردیم که تو باشی،که کارت ادامه داشته باشد.""پوپک جان من آمدم تا تو در 36 قسمت باشی".آن موقع که شما کس دیگری را آوردی تا ادامه نقش نرگس را بازی کند که آن طفلک هنوز زنده بود ،جناب عالی از کجا می دانستی می میرد که می خواستی راهش ادامه داشته باشد.این که آیا باید کس دیگری را می آوردی یا نه به خودت ربط دارد ولی بی شرمی و دروغ گویی هم اندازه دارد آقایان و خانم های فیلم چی.
1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
روشنای عزیز، وقتی اینگونه حرص خوردنت را میبینم یاد خودم می افتم. اما عملا هیچ جایگاهی نداشته ایم. حداقل تا کنون. پیروز باشی