دیلماج
چه چیز سخت تر از گفتن از خود است!
Tuesday, November 14, 2006
به ناخن هایم لاک صورتی می زنم و منتظر می شوم احضارم کنند اما خبری نمی شود.موهایم را دم اسبی می بندم و منتظر می مانم تذکر بشنوم اما خبری نمی شود،دوچرخه سواری می کنم و منتظرم دستگیر شوم اما خبری نمی شود.در خیابان می دوم و منتظر نگاه های فضول می مانم ،اما کسی نگاهم نمی کند.
راه می روم و منتظرم،می دوم و منتظرم ،می خندم و منتظرم،آرایش می کنم و منتظرم،نگاه می کنم و منتظرم اما کسی دستگیرم نمی کند.

می خواهم بیست ساله باشم، می خواهم ده ساله باشم چه قدر خاطره از ترس در قلب دارم.
"زن ایرونی تکه"
نه چون خوشگل وبا نمکه ،
1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
سلام، راضی هستی از زندگیت؟ از ریسک و تصمیمی که گرفتی؟ من مدتهاست که درگیرم با راهی که میخواهم انتخاب کنم...