دیلماج
چه چیز سخت تر از گفتن از خود است!
Thursday, January 04, 2007
امروز خیابان دوازده فروردین بودم صدام


امروز خیابان دوازده فروردین بودم صدام یکی از خیابان های تهران شهر خفه ای که تو با موشک های ات

به هم دوخته بودی اش . می خواستم کتاب بخرم و داشتم می خریدم .

نگاه ام یخ کرد.

بر روی کامیونی که دهها کودک را از پیشگاه عدل زمینی به زندان باز می گرداند. کودکانی که اجتماع می خواهد له شان کند .

و یکی شان از دست اش در خواهد رفت و صدام خواهد شد.

کودکانی که از بیشمار مقدس های جهان هیچ مقدسی پناهشان نمی دهد

--مقدس ؟

-مقدس صدام چیزی است که در خود می گیرد، پناه می دهد وبارور می کند مثل زهدان مادر مانند خانواده واز میان بیشمار مقدس ی که جهان دارد تو را تنها بازوانت در خود گرفت پناه داد وبارورت کرد.

بازوانت مقدس بود فرزند عوجه اما می توانست که نباشد می توانست روسپی از آب در آیدهمچون بازوان عرب فلسطین که مزد می گیرد تا به دور خود دیوار بکشد .

تو به دنبال بازوانت راه افتادی و به سرزمین من آمدی .....

- سرزمین من

- پوز خند نزن مرد سرزمین به تاراج رفته من، سرزمین به اشغال در آمده من، آنجایی که قرار است بسازم اش ، که خواهم ساخت اش

باری آمدی بهانت جلوگیری از صدور انقلاب انقلابی که مرده زاده شده بود وسودای ات سردار قادسیه شدن

اما مرد قادسیه پشت سرات بود. در میان کشور خودت نه در سرزمینی که قرار است بسازم اش که خواهم ساخت اش

من از تو متنفرنیستم صدام از فقر متنفر ام از فقر که آبستن است .

ای کاش نبود . ای کاش مثل من و تو نر بود

ای کاش زهدان اش خشک میشد ، پستان هایش نیز

فقر اما می زاید صدام و زادگانش طناب به گردن اجتماع گناهکار می افکنند ودریچه در زیر پایش می گشایند واجتماع گناهکار کور است فقر را پروارتر می کند وآنگاه طناب به گردن فرزندان فقر می اندازد و دریچه در زیر پایشان می گشاید جهان کور است وحقیقت تب کرده است صدام ، تب کرده است..................

- دیگر نخواهم جنگید؟

- اخم هایت را باز کن مرد تو مرده ای اما شرایطی که تو را می زاید نمرده است. نام ات نمرده است

باز زاده فقری براهی که تو پیمودی گام خواهد نهاد و آن خواهد کرد که تو کردی انسانی از پوست وگوشت واستخوان کبود ازدولت فقر، له شده از دولت فقر ، سوخته ازدولت فقر

او تویی صدام تویی منهای یک نام ، آخر نام ات در جاده تاریخ به راه افتاده است تا مشقی را که تو بودی سر مشق کند. (دست ات را از روی گلویت بردار ) آن طناب بند ناف تو بود به اسطوره وآن دریچه دریچه ورود ات به جهان اساطیر می دانم درد داشت مرد کدام زادن است که درد نداشته باشد؟.

دامون

2 Comments:
Anonymous Anonymous said...
ba marg sadam fahmidam ke cheghadr ba edam mokhalefam

Anonymous Anonymous said...
dorood be sahnekhane va baradarash... omid ke cheraghe khane hamishe por noor va tabande bashad...