كجا رفتند همه آن مردهاى خوبو همه آن خدايان كجايندكجاست آن هركول عاقل خيابانىتا با اين بى سرو پا هايى كه قد علم كرده اند بجنگدسوار سپيد پوش تازان بر سمند تيزپايى نيست؟پاسى از شب گذشته در جايىم غلت مى زنم،
مى چرخم و روياى آن چه را مى خواهم در سر مى پرورانم.من يك قهرمان مى خواهمو شب را با روياى او تاب مى آورمقهرمان من سترگ استو تيز پاو از نبردى تازه بازگشتهمن يك قهرمان مى خواهمو تا سپيده صبح به انتظارش خواهم نشستقهرمان من دلى بزرگ داردو زود مى آيد
و از خود زندگى بزرگتر است
حوالى نيمه شب
در دور دست هاى خيال منجايى دور دوريكى هست كه به خاطر من باز مى گردداز آب و آتش مى گذردمردى مى آيدتا مرا به عشق خود مبتلا كندمن يك قهرمان مى خواهمو شب را با روياى او تاب مى آورمقهرمان من سترگ استو تيز پاو از نبردى تازه بازگشتهمن يك قهرمان مى خواهمو تا سپيده صبح به انتظارش خواهم نشستقهرمان من دلى بزرگ داردو زود مى آيدو از خود زندگى بزرگتر استمن يك قهرمان مى خواهمو شب را با روياى او تاب مى آورمقسم مى خورمآن بالا بالاهاجايى كه كوهها به آسمان مى رسنددر دور دست هاجايى كه آدرخش سينه دريا را مى شكافدكسى هست، كسى جايى هست, كسى كه مرا مى بيندكسى كه مرا از ميان سوز و سرماميان باد و بارانو از ميان سيل و طوفان مى بيندو رسيدنش مثل شورى است كه در جانم زبانه مى كشدمن يك قهرمان مى خواهمو شب را با روياى او تاب مى آورمقهرمان من سترگ استو تيز پاو از نبردى تازه بازگشتهمن يك قهرمان مى خواهمو تا سپيده صبح به انتظارش خواهم نشستقهرمان من دلى بزرگ داردو زود مى آيدو از خود زندگى بزرگتر است
Labels: ترجمه