دیلماج
چه چیز سخت تر از گفتن از خود است!
Sunday, October 06, 2013
هى، تو آن چنان زيبايى، كه باران مى گيرد
آه مارسیا
دلم می خواهد زیبایی بلند  طلایی تو در مدرسه درس داده شود،
آن وقت بچه ها یاد می گیرندکه خدا مثل موسیقی زیر پوست جاری است 
دلم می خواهد کارنامه مدرسه این طور باشد:
بازی با چیزهای شیشه ای ٢٠
جادوی کامپیوتر ٢٠
نامه های عاشقانه  ٢٠
کشف ماهی ها  ٢٠
زیبایی بلند طلایی مارسیا ٢٢ 

Labels:

I need a hero






كجا رفتند همه آن مردهاى خوب
و همه آن خدايان كجايند
كجاست آن هركول عاقل خيابانى
تا با اين بى سرو پا هايى كه قد علم كرده اند بجنگد

سوار سپيد پوش تازان بر سمند تيزپايى نيست؟
پاسى از شب گذشته در جايىم غلت مى زنم،
مى چرخم و روياى آن چه را مى خواهم در سر مى پرورانم.

من يك قهرمان مى خواهم
و شب را با روياى او تاب مى آورم
قهرمان من سترگ است
و تيز پا 
و از نبردى تازه بازگشته

من يك قهرمان مى خواهم
و تا سپيده صبح به انتظارش خواهم نشست
قهرمان من دلى بزرگ دارد
و زود مى آيد 
و از خود زندگى بزرگتر است

حوالى نيمه شب 
در دور دست هاى خيال من
جايى دور دور
يكى هست كه به خاطر من باز مى گردد
از آب و آتش مى گذرد
مردى مى آيد
تا مرا به عشق خود مبتلا كند


من يك قهرمان مى خواهم
و شب را با روياى او تاب مى آورم
قهرمان من سترگ است
و تيز پا 
و از نبردى تازه بازگشته

من يك قهرمان مى خواهم
و تا سپيده صبح به انتظارش خواهم نشست
قهرمان من دلى بزرگ دارد
و زود مى آيد
و از خود زندگى بزرگتر است


من يك قهرمان مى خواهم
و شب را با روياى او تاب مى آورم
قسم مى خورم
آن بالا بالاها
جايى كه كوهها به آسمان مى رسند
در دور دست ها 
جايى كه آدرخش سينه دريا را مى شكافد
كسى هست، كسى جايى هست, كسى كه مرا مى بيند
كسى كه مرا از ميان سوز و سرما
ميان باد و باران 
و از ميان سيل و طوفان مى بيند 
و رسيدنش  مثل شورى است كه در جانم زبانه مى كشد


من يك قهرمان مى خواهم
و شب را با روياى او تاب مى آورم
قهرمان من سترگ است
و تيز پا 
و از نبردى تازه بازگشته


من يك قهرمان مى خواهم
و تا سپيده صبح به انتظارش خواهم نشست
قهرمان من دلى بزرگ دارد
و زود مى آيد
و از خود زندگى بزرگتر است



Labels:

Saturday, June 18, 2011
اگر این جا را می خوانی یک خبری از خودت به من بده ،دارم خل می شوم ،کجایی تو آخر ، میدانی کی تا به حال با من حرف نزدی؟
Friday, March 25, 2011
خشونت
روحم عریان نه ها ، برهنه نه ها ، لخت و لرزان شده بود ...
Friday, January 21, 2011
Pooran - Bigharar
Wednesday, January 12, 2011
شهزاده ی غمگین دوردست ها
خاک ات را به آب سپرديم
خاطره ات را به خاطر

-------------------------

بعد از تو
گوش ماهی ها
صدای دريا
و بوی خاکستر می دهند

--------------------------

تن شور خزر
جان تازه ای می خواست

--------------------------
خزر
تنی را به وطنی رساند

--------------------------

خزر گريه اش را قورت داد
و تو را بلعيد

--------------------------

شهزاده ی غمگین دوردست ها
سوار بر خزر
به ساحل بی تابستان ما که رسیدی
جای همه ی ما آب تنی کن!

--------------------------
اندوه بزرگی است
خزر
میان من و آن دیگری
که دم به دم
دیوار دیگری است
میان تابستان های ما

--------------------------
خزر يله می دهد
بر ساحل تابستانی
که زنانه نيست
که مردانه نيست
که زنانه مردانه نيست
خزر يله می دهد بر شهری
که از نو ،شهر می شود
که نوشهر می شود

--------------------------

تنت را به وطنت سپردیم

--------------------------


لطفا هر گونه نقل مطلب با ذکر مأخذ و نام سراينده باشد.
علیرضا پهلوی
مادربزرگم می گفت خاک آدم را زمين گير می کند ،می گفت دل آدمی هميشه تنگ جایی است که بند نافش در آن به زمين سپرده شده است،می گفت آدم را بايد در زمين خودش به خاک بسپارند،برای من اين حرف به مثا به ی وصيتی بود که بايد به گوش می گرفتی و به آن عمل می کردی ،آرزويی که بايد به آ ن جامه ی عمل می پوشاندي،آرزويی که نشات گرفته از فرهنگ کشاورزی می دانستمش.

حالا اما زندگی مرا به گوشه ديگری از دنيا پرت کرده است و دلم برای زمينم تنگ می شود بی آن که کشاورز باشم .


اين ياداشت مهدی جامی را خيلی دوست دارم ،قبل از اين که خبر منتشر شود نوشته شده است.


عرفان خودکشی و مقام مرگ پیش از مرگ


پهلوی های جوان

برای تو که اتاق مطالعه ات، میز تحریرت و برنامه هفتگی مدرسه ات موزه من شد و تو از درد خود را کشتی



چرا مرگ علیرضا پهلوی همه رو اینقدر متاثر کرد
Saturday, June 05, 2010
«تهمینه قرن»
تقریبا در همه مصاحبه هایی که از بهرام بیضایی خوانده ام این سوال از او پرسیده شده که زنان نمایشنامه هایش را از کجا می آورد , از این به بعد به جای پاسخ به این سوال می تواند بگوید از اینجا.

این نوشته رویا کریمی مجد را خیلی دوست دارم. عنوان این نوشته ر ا هم از آنجا وام گرفته ام.
Friday, June 04, 2010
...
داداشی! صخره خواهم بود که هر چه به من می خورد خرد شود ,گیریم که در این میان تکه هایی از من کنده شود، صخره خواهم بود پا برجا